•ᝰPART 64☕️

3.1K 518 176
                                    

موسیقی این قسمت:
Colde_Star

...

بعد از تماس ووشیک در سریع‌ترین حالت ممکن و به لطف ارتباطات چانیول، تونسته بودن بلیط بگیرن و خودشون رو به تان برسونن و حالا بکهیون با نگرانی تان رو بغل کرده بود و به صحبت‌های ووشیک گوش میداد.

- اون‌موقع که باهات تماس گرفتم حالش خیلی بد بود اما حالا نگران نباش، دکتر گفت با چندتا دارو حالش بهتر میشه اما باید مراقبش باشیم!

ووشیک با لحن آروم و بدون نگرانی‌ای درحال توضیح بود و همین هم حال بکهیون رو بهتر می‌کرد چون می‌دونست اگه مشکل جدی‌ای وجود داشت ووشیک به هیچ وجه نمی‌تونست آروم بمونه و حفظ ظاهر کنه!

+ ممنون هیونگ
با بغض گفت و ووشیک لبخندی بهش زد و موهاش رو بهم ریخت.
- من فعلا تنهاتون میذارم!

سمت چانیول خم شد، احترام گذاشت و طولی نکشید تا صدای بسته شدن در بلند بشه و همین هم باعث شد تا بکهیون به بغضش اجازه‌ی شکستن بده، جوری که نگران تان بود قابل وصف نبود، سال‌های زیادی رو با تان زندگی کرده بود و خیلی از مواقع این موجود کوچولوی شیرین باعث شده بود به زندگی برگرده و بخواد به خاطرش ادامه بده و حالا دیدنش توی این وضعیت باعث نگرانی، ناراحتی و استرسش بود!

تان رو روی تخت گذاشت و بعد از نوازش سرش ازش فاصله گرفت تا در آرامش استراحت کنه، پسرش که حالا سنش بالا رفته و مریض شده بود حتی نمی‌تونست هیجانش رو به خاطر دیدن پدرهاش ابراز و باهاشون بازی کنه و این قلب بکهیون رو مچاله می‌کرد!

- گریه نکن بکهیون، چیزی نیست، مطمئنم حالش خوب میشه!

چانیول همون‌طور که حالا دست‌هاش رو روی شونه‌های بکهیون گذاشته و به چشم‌های قرمزش خیره شده بود، گفت و طولی نکشید تا بدن کوچولوش رو جلو بکشه و بغلش کنه اما این آغوش چند ثانیه بیشتر طول نکشید چون بکهیون از چانیول فاصله گرفت و چشم غره‌ای بهش رفت.

+ هنوز یادم نرفته توی مهمونی چیکار کردی!

با لحنی حرصی و نگاهی برزخی، درحالی‌که چشم‌هاش هنوز خیس بودن، گفت و چانیول با تعجب ابروهاش رو بالا داد.

- چیکار کردم؟!

+ واقعا فکر می‌کنی یادم رفته چند نفر رو بغل کردی؟!

با پوزخند جمله‌ش رو تموم کرد و بدون این که به چانیول فرصت حرف زدن بده، بهش تنه‌ای زد و از اتاق خارج شد.

- حسود کوچولو...

چانیول با لبخند به رفتنش خیره شده بود و با خودش فکر می‌کرد که چقدر دلتنگ همچین چیزهای کوچیکی بود و حالا چقدر خوش شانس بود که می‌تونست اون‌هارو دوباره داشته باشه، چیزهای کوچیک و ساده‌ای مثل حسودی کردن‌های بکهیون، لجبازی کردن‌هاش و همین‌طور قهرهای کوتاه و گاه‌وبی‌گاهش...چطور هفت سال بدون تمام این‌ها دوام آورده بود؟!

Hey Little,You Got Me Fucked Up [S2]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora