اول از همه، میخواستم بابت این بدقولی ها و آپ نکردنامون ازتون معذرت بخوام :(
واقعا نمیدونم چرا هرموقع که ما قول آپ توی یه روز مشخص رو میدیم، همه چیز دست به دست هم میده تا این اتفاق نیوفته !
بههرحال ...
انشالله که خیره :)))
برای جبرانش سعی میکنیم پارت بعدی رو زودتر آپ کنیم، البته اگه کل کائنات بر علیهمون قیام نکنن.و در آخر هم تشکر میکنیم از همه کسانی که برامون کامنت های قشنگ قشنگ میذارن و بهمون انرژی میدن ...
لاو یو 💕__________________________
"حالا این یکی رو ندیدی جیمینی!"
یونگی گفت و عکس دیگهای رو از دوران نوجوونیش نشون داد.
جیمین درحالی که اشک ناشی از خنده های شدتدارش رو پاک میکرد، نفسی گرفت و با کنجکاوی نگاهی به عکس بعدی انداخت و همین امر کافی بود تا نتونه مقاومت کنه و دوباره مثل دفعات قبل روی پای مرد بزرگتر ولو بشه. چون محض رضای خدا! یونگی دبیرستانی با اون استایل و موهایی که انگار برق گرفته بودتشون واقعا دنیای دیگهای داشت!
برخلاف انتظارش که فکر میکرد اون قهوهی شبونه و غیر منتظره فقط پنج دقیقه بیشتر پیش یونگی نگهش میداره، حالا نزدیک دو ساعت از این همنشینی طلایی رو نسیبش کرده بود و در کمال تعجب، یونگی نه تنها نشونهای از اعتراض و خستگی بروز نمیداد بلکه بدتر از جیمین به ادامه بحث های متفرقهشون ابراز علاقه میکرد!
جوری که اونها از مزیت های قهوه بحث رو رسونده بودن به اینکه چجوری انسان های اوليه بدون قهوه زندگی میکردن و با این سوال از جانب جیمین که "از کجا مطمئنی یونگی شی؟ شاید اونا هم قهوه میخوردن ولی به روش های متفاوت!"، خودشون رو اونقدر گیج کردن که تصمیم گرفتن کلا بحث رو رها کنن و بچسبن به انواع درخت ها و باغچهی مامانبزرگ جد جیمین و حالا هم عکس های دوران جاهلیت یونگی!
جیمین نمیدونست چه حسی داشته باشه، تا حالا بجز جونگکوک با شخص دیگهای اینطور بی مهابا حرف نزده بود و اینکه میدید چطور یک نفر دیگه که خارج از دایره آدمهای زندگیشه میتونه اینطور به نظرات و حرفهای اون اهمیت بده بهش حس عجیبی القا میکرد ولی این حقیقت که اون شخص یونگی، صدای گرم شب های سرد گذشته و عامل تپش قلب های نامیزون همیشگیشه، همه چیز رو حتی از قبل هم غیر قابل باور تر میکرد.
بخاطر همین هم بی توجه به اینکه باید ساعت شیش صبح برای شکنجهی ورزش صبحگاهی بیدار بشه و بابت قبول نکردن پیشنهاد لوهان مبنی بر پارتی بازی به خودش لعنت بفرسته، به جا خوش کردن توی چادر یونگی ادامه داد. میدونست کار اشتباهی میکنه، اما دست خودش نبود. نمیتونست از دیدن اون خنده های نادر آدامسی دست بکشه و در ازاش به واقعیت نفرت انگیز پشت این در پارچهای برگرده، نه نمیخواست ...
YOU ARE READING
Before I Fall || Yoonmin ✔
Fanfiction"بخاطر تو، حتی به شیطان هم برای تولدی دوباره اعتماد میکنم..." -Genre: Mystery, Thriller, Romance, Angst -Couples: YoonMin, TaeKook, NamJin [کامل شده] قبل از شروع: *پارت ها طولانی هستند و داستان آروم پیش میره. دارای صحنات دلخراش و 🔞 By: Vida