مرد، دردمند چشم هاش رو باز کرد و با برخورد غیر منتظره نور شدیدی به مردمک هاش، پلک هاش به سرعت جمع شدن. بدن کوفته شدهاش به تخت نرمی که تا کمی پیش تصور میکرد متعلق به خودشه چسبیده بود و هرگونه اقدامی برای به حرکت درآوردنش درد بدی رو به اندام هاش وارد میکرد.عطر آشنا، اما در عین حال غریبی که توی بینیش میپیچید ذهن خالیش رو به چالش میکشید و حالا مرد خودش رو خوابیده درون دنیایی پیدا کرده بود که هیچ ایدهای از ماهیتاش نداشت. شاید توی اون لحظه حتی اسم خودش رو هم به یاد نمیاورد، اگر مردی که پشت دید تارش کنار تخت نشسته بود نامش رو صدا نمیزد.
"جین!"
نامجون با دیدن پلک های باز شده مرد کوچکتر به سرعت گفت و دست از فرستادن پیام دادن های متعدد به دکتری که زحمت دیدن اون ها زو هم به خودش نمیداد، کشید.
جین بالاخره بیخیال درد شد و سعی کرد با کمک دست هاش خودش رو به حالت نشسته در بیاره. نامجون دست برد و برای کمک بهش، بالشت پشت سرش رو صاف کرد.
"چطوری؟ چیزی نمیخوای؟"
نگاه جین که بخاطر بسته بودن پلک هاش به مدت طولانی کمی نم دار شده بود، به نامجون دوخته شد و تلاشی برای پنهان کردن اون حس گیجی درونش نکرد. اما گلوی خشک شدهاش باعث میشد بخواد به زور هم شده جوابی به سوال مملو از نگرانی مرد بزرگتر بده.
"آب."
با پخش شدن صدای خش دار و ضعیف مرد کوچکتر، نامجون سرشو تکون داد و برای اوردن لیوانی آب از اتاق خارج شد.
جین نگاهش رو همراه مرد قرار داد و بعد از گم شدنش پشت دیوارها، به فضای جدیدی که درونش قرار داشت چشم دوخت.
گیاه های متعددی روی باکس چوبی جای گرفته بودن و کتابخونه بزرگی در گوشه اتاق قرار داشت. پرده های حریری که روزها وظیفهی پرده های زخیم تر رو به عهده میگرفتن و اجازه میدادن نور خورشید موقع ورود به اتاق ملایمت بیشتری به خرج بده، به دنیای نسکافهای و آرامش بخش اون اتاق زیبایی خالصانهای میبخشیدن.
جین بی اختیار لب های به آب نرسیدهاش رو وادار به لبخند زدن کرد. شاید چون این اتاق بی تردید توی هر بخشش یک «نامجون» جای داده بود و حالا صاحب آشفتهاش رو که با لیوانی در دست بهش پا میگذاشت، به آرامش دعوت میکرد.
"اتاق قشنگی داری!"
جین با همون صدای از دست رفتهاش گفت و نامجون میون نگرانی هاش خندید: "این واقعا اولین چیزیه که بعد از یک روز بیهوشی میگی؟"
نگاه جین از شنیدن این حقیقت رنگ بهت به خودش گرفت: "ولی اولیش آب بود!"
نامجون چشمی چرخوند و روی صندلی کنار تخت نشست: "البته که تو فقط به اون قسمت از جمله توجه میکنی..."

YOU ARE READING
Before I Fall || Yoonmin ✔
Fanfiction"بخاطر تو، حتی به شیطان هم برای تولدی دوباره اعتماد میکنم..." -Genre: Mystery, Thriller, Romance, Angst -Couples: YoonMin, TaeKook, NamJin [کامل شده] قبل از شروع: *پارت ها طولانی هستند و داستان آروم پیش میره. دارای صحنات دلخراش و 🔞 By: Vida