فِوریه سرش رو شرمگین پایین انداخته بود و نیم نگاهی نثار راهی که باید از این به بعد میرفت، میکرد. راهی که از مسیر آدم های این کره خاکی جدا بود و سرمای یخی بساط این خداحافظی رو میچید.
نامجون شیشه بخار گرفته و گلوله های کوچیک و بزرگ برف رو پایان همسفریشون با این ماه غمگین میدید. ماهی که چیزهای زیادی رو ازش دزدیده بود، دوست هاش، اشک هاش، رویاهاش و جین...
البته نمیتونست بگه جین ازش دزدیده شده یا نه. چون هیچوقت نتونست مطمئن بشه که اون مرد عجیب و غریب که همیشه پشت درب اتاق کارش شکارش میکرد، توی زندگیش چه نقشی داره. فقط میدونست که هرچیزی بوده، حالا به سردی این گلوله های برفه و نامجون برای خدا میدونه چه دلیل احمقانهای الان پشت در خونه مرد و داخل ماشینش حبس شده بود.
البته که قرار نبود قدمی به طرفش برداره یا کار خاصی بکنه. اما نمیدونست چرا دلش به رفتن راضی نیست. سردش بود و میدونست اگر همینجوری اونجا بشینه پاهاش دچار درد بدی میشن اما خب چه فرقی میکرد؟ اون پا درد به حس گرمی که نامجون از چراغ روشن دومین خونه در چهارمین طبقه میگرفت، میارزید.
"جدیدترین ورژن تلفن های هوشمند سامسونگ، در پایان این ماه وارد بازار میشود! همین حالا میتونید شانس خودتون رو برای دریافت یک عدد از این دستگاه ها به صورت رايگان-"
با قرار گرفتن رادیو روی تبلیغات پوچ و بی سر و ته، رشته افکارش از هم گسست و کلافه ضبط رو خاموش کرد. هیچوقت نفهمید دقیقا منشاء این علاقه احمقانهاش به رادیو از کجاست ولی خب شاید هم دلیل خاصی وجود نداشت. شاید اون فقط از سکوت فراری بود.
آهی کشید و دوباره چشمش رو به پنجره دوخت. بعد از اون روز عجیب توی شهربازی هنوز باهاش حرف نزده بود و فکر نمیکرد این موضوع اونقدرا هم اذیتش بکنه، اما فقط کافی بود بسته شدن مدرسهاش جلوی چشمهاش و حس تنهایی بعد از اون رو تجربه کنه تا بفهمه چقدر به تموم کردن اون بطری های سوجو در کنار مرد کوچکتر نیاز داره. بطری هایی که هر روز تمدید میشدن و ساعاتی اون رو به بهشت خود ساختهاش میبردن. همون جایی که آقای مانکی، دوست نامرئی بچگی هاش، توش یک کلبه چوبی ساخته بود و با هربار دیدن نامجون بهش کلوچه های مخصوصش رو میداد.
از نظر بقیه داشتن این تخیلات شاید به معنای دیوانگی بود اما برای نامجون فقط بوی تنهایی میدادن. و اینو میدونست که میون تمام آدم های اون بیرون همیشه یه دیوونهای هست که بتونه باهاش راجع به آقای مانکی حرف بزنه... جین.
بی اختیار موبایلش رو از صندلی کناری برداشت و توی قسمت مخاطبین، روی اولین شماره آشنایی که به چشمش خورد زد. نمیدونست کیه، فقط میخواست صدایی متفاوت از صدای لعنتی توی سرش رو بشنوه و شاید حتی موفق بشه خفهاش کنه.
YOU ARE READING
Before I Fall || Yoonmin ✔
Fanfiction"بخاطر تو، حتی به شیطان هم برای تولدی دوباره اعتماد میکنم..." -Genre: Mystery, Thriller, Romance, Angst -Couples: YoonMin, TaeKook, NamJin [کامل شده] قبل از شروع: *پارت ها طولانی هستند و داستان آروم پیش میره. دارای صحنات دلخراش و 🔞 By: Vida