مثل پایان هر جرم، دور تا دور اتاق حادثه توسط پلیس نوار زردی کشیده شده بود و نگهبانی ایستاده بود تا از ورود افراد متفرقه جلوگیری کنه.صبح روز بعد از شبی بود که هیچکس نمیخواست خاطراتش رو به یاد بیاره، اما برخلاف قصه های دیزنی کسی امروز رو با صدای گنجشک ها و هوای دلپذیر آغاز نمیکرد. همه شوکه و نگران از وضعیت پیش اومده، به گوشه و کنار ها رفته بودن و سعی میکردن تا بابت مرگ نابهنگام ویکتوریای جوان برای خودشون دلیلی منطقی پیدا کنن.
و البته که پلیس هم دنبال همین بود، یک دلیل منطقی اما از راهی متفاوت! برای همین هم بازپرس مان الان توی مکان حادثه به دنبال یافتن سرنخی هرچند کوچیک، داشت جای جای اون مکان رو بررسی میکرد.
جسد مدتی میشد که به سردخونه فرستاده شده بود و خانواده ی دخترک بیچاره هم قرار بود برای شناسایی فرزندشون به اونجا برن اما در حال حاضر این ها برای بازپرس اهمیتی نداشت، الان فقط یک چیز بود که بازپرس با همه ی وجود به دنبالش میگشت، قاتل!
"با این بار میشه پنجمین قتلی که مربوط به این پرونده اس ..."
زیرلب گفت و به سمت دیوار خونین رفت. ربطش رو از کجا میدونست؟ خب دلیلش ساده اس! کیم تهیونگ و جئون جونگکوک توی این پرونده حضور داشتن و همین هم برای حقیقی شدن تمام شکیاتش کافی بود!
نگاهی به رد جا افتاده از خون دخترک روی زمین و دیوار انداخت، اما علامتی که روی اون ها حک شده بود بیشتر نظرش رو جلب کرد. اون رو تا بحال جایی ندیده بود. حدس میزد که این علامت متعلق به قاتل باشه اما اینکه چرا توی قتل های قبلیش چنین چیزی رو برجا نذاشته بود نکته ی ظریفی بود که باید خیلی زود کنکاشش میکرد.
سریع گوشیش رو از توی جیبش درورد و از علامت عکسی گرفت تا بعدا به پیدا کردن معنیش بپردازه که یکی از سروان ها داخل شد و گفت: "بازپرس خانواده اش شناساییش کردن."
بازپرس گوشیش رو توی جیبش گذاشت و به طرف مرد برگشت. سرش رو چندباری تکون داد و سروان پرسید: "چیزی دستگیرتون شد قربان؟"
بازپرس همونطور که با نگاه موشکافانه اش اتاق رو از نظر میگذروند سرش رو به معنای منفی تکون داد: "ببینم گفتی دقیقا کجاهای بدنش با چاقو به دیوار متصل شده بود؟"
"دو تا کف، دستهاش و دوتا زانو هاش و ... فرق سرش!"
بازپرس تایید کرد: "یعنی قاتل هدفش چی بوده؟ میخواسته مقتول رو به صليب بکشه که چی رو ثابت کنه؟"
سروان کمی جلوتر رفت: "به اعتقاد رومی ها کسی که گناهکاره به صلیب کشیده میشه."
"یعنی تو میگی مقتول گناهکار بوده؟ اما چه گناهی؟"
سروان اظهار بی اطلاعی کرد. بازپرس دوباره به سمت دیوار برگشت و زیرلب گفت: "یعنی چی پشت همه ی اینهاست؟"
YOU ARE READING
Before I Fall || Yoonmin ✔
Fanfiction"بخاطر تو، حتی به شیطان هم برای تولدی دوباره اعتماد میکنم..." -Genre: Mystery, Thriller, Romance, Angst -Couples: YoonMin, TaeKook, NamJin [کامل شده] قبل از شروع: *پارت ها طولانی هستند و داستان آروم پیش میره. دارای صحنات دلخراش و 🔞 By: Vida