شگفت آوره! تاثیری که رنگ ها روی یک منظره، صحنه و خاطره میذارن.جیمین نگاهش رو روی صورتی و آبی خامه های کاپ کیک ها گذروند و نفس عمیقی کشید. زیبایی این دنیای رنگی داخل شیرینی فروشی به قدری بود که اگر حس بویاییش رو هم از دست میداد میتونست با اطمینان باز هم در مقابل این شیرینی ها سست بشه.
با اشارهای به فروشنده حواسش رو معطوف خودش ساخت و یک جعبه از اون کاپ کیک های رنگی رو درخواست کرد.
مهم نبود اگر بخاطر شغلش حتی تنفس بوی شیرینی ها هم جرم محسوب میشد، امروز روز خاصی بود و جیمین میخواست بخاطرش ریسک کنه. قطعا دیدار با جونگکوک ارزشش رو داشت!
لبخندی زد و سرش رو برای دیدن پرتوی نور خورشیدی که روی یک میز خالی نشسته بود، به سمت پنجره برگردوند. اونقدر به امروز حس خوبی داشت که با اطمینان میتونست بگه اگر کارگردان زندگیش والت دیزنی بود، الان داشت توی خیابون ها میدوید و بداهه آواز هاش رو به دیگران تحمیل میکرد. اما خب توی دنیای اون قطعا بعد از اون آواز، زیر یک تریلی فرو میرفت و یا به مرگ میرسید یا به یک ابدیت ناتوانی جسمانی...
سرشو برای پروندن افکار تاریکش تکون داد و همونطور که جعبه شیرینی رو از زن فروشنده میگرفت، لبخند درخشانش رو پیش از رنگ باختن توسط آبی های روز، متشکرانه نثارش کرد.
اگر یک روز ازش میپرسیدن بزرگترین درسی که توی این دو دهه زندگیش یاد گرفته بوده چیه، کمی تعلل میکرد و در آخر با زدن نیمچه لبخند غمگینی، مینوشت: "خوشحال بودن نیازمند تمرین و تلاشه."
گویی که این واژهی گاه پوچ و گاه پر معنی، چیزی جز یک نقش نیست و انسان ها هم تنها بازیگرای گمنامی هستن که تا ابد در ایفا کردن بهتر اون نقش باهم مسابقه میدن، تا در آخر با کشف واقعی ترین لبخند تقلبی، اون تاج لعنت شده رو کوتاه مدت روی سر یک نفر بذارن و به بازی باهاش مشغول بشن.
جیمین نمیدونست چرا، اما یاد قهقهه های جوکر روی اون ماشین نابود شده افتاد.
با نقش بستن اون تصویر پشت پلک هاش، قدم هاش رو متوقف کرد و نگاه خیرهاش از هر آنچه رو به روش میگذشت و اون خبر نداشت، گرفت و به نقش لبخند محو شده خودش توی آینهی شیشه های فروشگاه کناری چشم دوخت.
حتی وقتی مردمکی داشته باشی که زیبایی ها رو شکار کنه، بازهم نمیشه تضمین کرد که واقعا اون هارو ببینی.
جیمین سرش رو به سمت شیرینی توی دستهاش خم کرد و آهی کشید. گویا رنگ ها هم با تمام تاثیر گذاری هاشون اما مثل هر چیز مثبتی توی این دنیا، زودگذر بودن.
سرش رو بلند کرد و لبخندی زد، حتی درخشان تر از قبل. شاید باید به داورهای امروز ثابت میکرد که برنده اون تاج بازیگری این بار خودشه!
...
کتش رو صاف کرد و با کمک بزاق دهنش تار موی سیخ شدهاش رو پایین داد. دری که چندی پیش زنگش رو به صدا در اورده بود، بالاخره باز شد و پیکر خمیده پیرزن رو به نمایش گذاشت.

KAMU SEDANG MEMBACA
Before I Fall || Yoonmin ✔
Fiksi Penggemar"بخاطر تو، حتی به شیطان هم برای تولدی دوباره اعتماد میکنم..." -Genre: Mystery, Thriller, Romance, Angst -Couples: YoonMin, TaeKook, NamJin [کامل شده] قبل از شروع: *پارت ها طولانی هستند و داستان آروم پیش میره. دارای صحنات دلخراش و 🔞 By: Vida