"خرس های رقصان، بال های نقاشی شده، چیزهایی که به سختی به خاطر میارم..."
نجوای صدایی بچه گونه با همراهی نوازش باد آرومی که از میون درخت ها عبور میکرد باعث شد تا چشم هاش رو باز کنه و به باغ رو به روش چشم بدوزه. اینجا رو نمیشناخت اما از اونجایی که هیچوقت فرصت نکرده بود تا خونه آقای لو و فضای اطرافش رو بگرده، به خودش بابت این حس حق میداد.
اما اون صدای بچگونه برای چی بود؟
سعی کرد مکانی که اون رو شنیده بود پیدا کنه اما هرچی دور خودش میگشت چیزی نمیدید. هرچقدر که میچرخید کمتر چیز جدیدی پیدا میکرد، گویی که دنیای اطرافش به همون بخش کوچک محدود شده بود.
"وایسا!"
این بار صدایی دخترونه و نسبتا بچگونه تر به گوشش رسید و کمکش کرد تا بالاخره اون افراد رو پیدا کنه. در کمال تعجب، هیچ ایدهای نداشت اونا چه کسایی هستن و ویلای بزرگ رو به روش شباهتی به خونهی آقای لو نداشت. چند باری پلک زد و به پسری که بنظر 9 یا 10 ساله میرسید چشم دوخت. توی تمام اون کودک، تنها هواپیمای کاغذی که توی دست هاش بود رو میتونست با شناخته هاش تطبیق بده!
"گفتم وایسا تهیونگ!"
دخترکی که چهارساله به نظر میرسید با صدای بچگونهاش فریاد زد و باعث شد تا پسر به سمتش برگرده و خندهای سر بده: "این تقصیر من نیست که کفش هات خیس شدن، مجبوری همونجا وایسی!"
"لعنت بهت!"
جیمین تیر کشیدن خفیف سرش رو احساس میکرد و عمیقا بابت اینکه اون مکان، افراد داخلش و صداها رو نمیشناخت در عذاب بود.
"تو این کلمه رو از کجا یاد گرفتی؟!"
"عمو گفت."
"اما بابای من همیشه پیش تو مراقبه."
"این بار نبود."
جیمین به پسرک نگاه کرد که آهی از روی تاسف میکشید. شاید دیدن این حالت از چهرهاش اون رو به یاد کسی میانداخت اما نمیدونست کی.
"تِه!"
جیغ دخترک به محض دویدن اون پسر به سمت دور دست ها بلند شد و جیمین رو از افکارش بیرون کشید. بی اختیار به سمت دختر که لب هاش رو با ناراحتی بیرون میداد قدم برداشت و نیم نگاهی به پشت سرش انداخت و پسر رو دید که هواپیمای کاغذی توی دست هاش رو به اوج آسمون ها میبرد. این جالب بود که سقف آسمون های بچگی اینقدر کوتاه و قابل دسترس بودن.
جیمین دوست نداشت توسط کسی دیده بشه اما یه حسی بهش میگفت حتی اگر هم این رو میخواست باز هم قرار نبود بهش دست پیدا کنه چون در تمام این مدت، هیچکدوم از اون دو نفر متوجه حضورش نشده بودن. پس به نرده های ایوان ویلا تکیه زد و همراه دخترک به خنده های پر هیجان پسر چشم دوخت.
YOU ARE READING
Before I Fall || Yoonmin ✔
Fanfiction"بخاطر تو، حتی به شیطان هم برای تولدی دوباره اعتماد میکنم..." -Genre: Mystery, Thriller, Romance, Angst -Couples: YoonMin, TaeKook, NamJin [کامل شده] قبل از شروع: *پارت ها طولانی هستند و داستان آروم پیش میره. دارای صحنات دلخراش و 🔞 By: Vida