15. ناجی

912 156 21
                                    

کاغذ زیر دستش رو که پر از اشکال نامفهوم ناشی از فکر کردن زیاد بود، مچاله کرد و با نشونه گیری افتضاحش سعی کرد اون رو داخل سطل آشغال گوشه ی اتاق بندازه اما اون هم مثل بقیه ی کاغذ هایی که تو یک ساعت اخیر مچاله شده بودن، کف زمین افتاد و خیلی زود به فراموشی سپرده شد.

کلافه نچی کرد و مداد طراحیش رو روی میز پرت کرد و از جاش بلند شد. با قدم های بلند و محکم خودش رو به در اتاق رسوند و با حرص بازش کرد و خواست سر منشی بخاطر دیر اومدن جئون جونگکوک غر بزنه که با دیدن صورت خرگوشی اون پسر، کلمات به زبونش نیومده راه برگشت رو در پیش گرفتن.

اون پسر با همون لبخند حرص درارش به تهیونگ نگاه کرد: "حالتون خوبه آقای کیم؟! به نظر که خیلی کلافه و عصبی میاین!"

تهیونگ طلبکارانه به جونگکوک نگاه کرد و اخم بین پیشونیش غلیظ تر شد.

"معلومه که عصبانی‌ام!‌ از بی نظمی جنابعالی عصبانی ام آقای جئون جونگکوک!‌ اینجا نظم داره حق نداری هر ساعتی که خواستی بری و بیای.‌ راس همون ساعتی که برات معین میشه باید اینجا باشی! تا کی باید شاهد این بی نظمی شما‌ باشم؟ یه هفته بیشتر به شو نمونده و اونوقت شما هنوز حتی یاد نگرفتید سر وقت باشید!"

جونگکوک که تا اون لحظه در سکوت و آرامش به حرف های تهیونگ ‌گوش‌ میکرد، پوزخندی زد و قدمی جلو اومد و رو به روی تهیونگ ایستاد. تهیونگ قد بلندی داشت!

با اعتماد به نفس گفت: "اما آقای کیم شما به من گفتین ساعت ۴ اینجا باشم و الان دقیقا ... (نگاهی به ساعت مچیش انداخت) بله ... دقیقا سه و ‌پنجاه و نه دقیقه‌اس!"

یکی دو ثانیه ای طول‌ کشید تا تهیونگ متوجه سوتی‌ای که داده بشه. اما خودش رو نباخت و سعی کرد همچنان جبهه‌اش رو‌ حفظ کنه. سرفه ی الکی ای کرد: "ام ... خب ..."

جونگکوک پیروزمندانه بهش زل زده بود و به نظر میومد حالا تهیونگ چیزی توی چنته نداره. اما خب ... اون کیم تهیونگ بود ... کسی که حاضره سرش بره اما جلوی این پسر از خود راضی کم ‌نیاره!

"به هر حال! من کلی گفتم تا برات روشن باشه که هیچ وقت نباید دیر برسی. مطمئنم این بار هم شانس اوردی و زود رسیدی!"

جونگکوک با نیشخندی که روی لباهاش بود گفت: "بهتر نیست به جای این حرف ها، برنامه امروزمو بهم بگید جناب کیم؟!"

تهیونگ که خون خونش رو میخورد، رو به منشی گفت: "ایشونو بفرست پیش جونگ بوم!"

منشی چشمی گفت و تهیونگ هم بعد از نگاه پر حرصی که به جونگکوک انداخت، داخل دفترش شد و در رو هم محکم به هم کوبید.

از دست خودش حسابی کفری بود و اینکه جلوی اون پسر ضایه شده بود باعث میشد دلش بخواد سرش رو محکم به دیوار بکوبه! البته اون پسر هم یه آدم معمولی نبود، اون جئون جونگکوک بود. حرص درار ترین، لجباز ترین، پررو ترین و زبون نفهم ترین کسی که تا حالا تو زندگیش دیده!

Before I Fall || Yoonmin ✔Where stories live. Discover now