خیابان

13 0 0
                                    

شب بود. راه از راه نمی شناختم. ریختم توی خیابان ها. از یکی می رفتم از آن یکی در می آمدم. قصد نداشتم. می گیجیدم.نورها بازی شان گرفته بود، درخت ها خماری. مغازه ها یکی یکی می بست. آدم ها یکی یکی کم می آمد. گم می شد. درها دیوار می شد. پنجره ها خاموش. تاب می خوردم. می افتادم توی راه. می پاشیدم به دیوار. گیر حاشیه می افتادم. شهر چشم اش را بسته بود به رویم. انگار قهرم کرده بود. تاب نمی آورد بودنم را. نمی خواست باشم تویش. لیزم می داد توی تنگی.

روزحالWo Geschichten leben. Entdecke jetzt