عشق

15 0 0
                                    

عشق هم نباشد احساس که هست. احساس که دروغ نیست. لااقل این را که می توانم ببینم. کور شده باشم هر چه شده باشم از دل خودم که خبر دارم ندارم؟ نسیم تو زرد بود قبول. پولینا مرض داشت، آدرینه حیله گر بود، من نامرد بودم، همه اینها درست. ولی دلمان نلرزید گاهی که نگاهمان به هم گرفت؟ نیش مان باز نشد؟ نگفتیم پیدایش کردیم این دیگر خود خودش است؟ دست نگرفتیم روی صورتمان که رنگ پریده مان را نبینند آبرویمان برود؟ من دارم خدا شاهده علمی حرف می زنم. آمار دارم. پیر آمده گفته. جوان گفته. از قزل آلاها پرسیدم از همه تایید گرفتم. ناپخته که نیامدم زبان دراز کنم برایتان. نسیم را که ورق می زدم رد پای عشق بود روی تنش. پولینا بوی برگ چای لاهیجان می داد. آدرینه آفتاب روی آبی اقیانوس بود. هر کسی را که راه دادم به دلم رنگش همانی بود که خودتان می دانید. همانی که لابلای تن همه تان جوانه زده ریشه کرده. می خواهید انکارش کنید؟ پوستتان را انکار می کنید. ریشه تان را می کنید. کنده یا ناکنده فریادتان می زند. قال می کند ایها الناس رنگتان را می ریزد شعله می کشد. می خواهید خفه اش کنید؟ دود می شوید. من کردم شما نکنید در نیفتید با این چیزها. آدمی اگر بد کرد به حساب عشق نگذارید. عشق جایی نمی رود همین جاست. جایی نبوده که حالا بخواهد با آمدن آدم ها بیاید با رفتنشان بزند به چاک. آدم ها گاهی می آیند خانه مان فوت می کنند توی این شعله گر می گیرد تنمان می خزیم توی تنشان آغوش تازه می کنیم. سرتان را درد نیاورم خلاصه اش اینکه برای عشق ذغال خوب باید که تا گر گرفت داغ شود نگذارد بیافتد از التهاب.

روزحالWhere stories live. Discover now