خرچنگ

10 0 0
                                    

سر و کله اش پیدا شد دوباره. هر سال همین موقع سبز می شد.

- کجا بودی کی رسیدی؟

+ همین هفته پیش. یک هفته دیگر هم می مانم دوباره برمی گردم.

- خسته نشدی این همه می آیی و می روی؟ خب همان جا بمان خبر مرگت.

+ دلم تاب نمی آورد نبینم شان. گفتم با بهار بیایم شکوفه بزنم، تا گرم نشده زحمت را کم کنم.

هر وقت برمی گشت اسم تازه پیدا می کرد. پارسال رنگین کمان بود. این بار اسمش را گذاشته بود خرچنگ. ترکیدم از خنده. خرچنگ؟

+ عمری دانیل بودم کسی اینجور شاد نشد از صدا زدنم. خرچنگ که باشی هر کی اسم ات را می پرسد نیش اش باز می شود.

- باز رنگین کمان شرف داشت به خرچنگ.

+ رنگین کمان مال آن موقع بود که تازه باران زده بودم. حالا فرق می کند. این روزها کمتر دیده می شوم کمتر آفتاب می گیرم.

- اداره گذرنامه دیوانه نمی شود از دست تو؟

+ اینجا که با همان نام دانیل می آیم و می روم. توی کاستاریکا به رنگین کمان می شناسند. خرچنگ مال کلمبیاست.

تازه انگار گذرنامه جدید گرفته بود. نه پدرش مال یک جا بود نه مادرش. خودش هم یک جا بند نمی شد. بچه هایش اما همه اهلی بودند. همه روی خاک خانه کرده بودند مثل ما. بهانه ای بودند که سالی یک بار بیاید اینجا حرف بزنیم دلی تازه کنیم یادمان بیاید که جاهای دیگر هم دنیا برقرار است.

+ لب مرز پرسیدند چرا ننوشتی ساکن کلمبیا؟ گفتم بخاطر بچه ها.

- آنها که سال تا سال رنگ ات را نمی بینند.

+ فعلا تنها بندی که به دنیا دارم بچه ها هستند. آنها هم فعلا اینجایی اند.

- دنبال خودت نکشی این طفلی ها را هم آواره کنی. همان خودت پشت در می مانی بس است.

+ نه فعلا نمی خواهم جویدن یادشان بدهم. خودشان اما اگر یاد گرفتند نیایی بگویی تو کردی ها!

این عادت جویدن را از موش های کلبه جنگلی اش یاد گرفته بود. خودش که چیزی نمی گفت اما من می دانم از همان جا سیم هایش قاطی کرد افتاد به جویدن زندگی. عادت داشت راه می افتاد تمام طناب های پشت سرش را می جوید. نه بندی به گذشته می گذاشت نه پلی باقی. از همه جا آزاد می کرد خودش را. توی جای تنگ دوام نمی آورد با ساختار لج بود خانه روی باد می ساخت. با هیچ کِشی نمی شد برش گرداند. برای همین هر وقت بخاطر بچه ها برمی گشت شاخم می رفت هوا.

- چطور از این بچه ها نمی کنی؟ بندشان زمخت است به دندانت نمی نشیند؟

گاهی دیدی بعضی سئوال ها را که از بعضی ها می پرسی چطوری می پیچند به خودشان؟ نگاهش از دیوار بالا می رفت انگار از سقف انتظار جواب داشت.

روزحالWhere stories live. Discover now