بایگانی

7 0 0
                                    

دو تا امضا کم داشت. پیش هرکی بردم، سر تکان داد. آخرسر هم پرونده ام گم شد. تراس آفتابگیر طبقه نوزدهم، دفتر کار جادوگر تپل بود. پرونده ام را یک جایی توی تنش پنهان کرده بود دست کسی نمی رسید. - الان بدهم یا صبح؟ الان اگر نمی داد، تا خود صبح خواب پرونده می دیدم. دکمه های پیراهنش را باز کرد پرونده را از لای سینه اش انداخت بیرون. این همه مدت دست تو بود؟ برگه هایم خیس خورده بود همه بی حال افتاده بود زیر آفتاب. حالا بیا و درستش کن. حالا هی نفس بزن عرق بریز پله های وزارتخانه را بالا و پایین کن دوباره پرونده بساز تا دوباره لای صفحه های تنش بایگانی کند. مگر آدم چقدر انرژی دارد؟ چقدر نان می خورد؟ - نان نخوردی مگر؟ اینطوری که تو دنبال کارت افتاده ای، حالا حالاها باید بدوی. من یکی که توی هر چیز کم کاری کنم، توی دویدن کم نمی گذارم. منتظرم تا دوباره یک جایی پنجره ای باز شود همه کاغذهای اسم و تاریخ و سوادم را بدهد به دست باد تا باز پی یک امضا همه پله های وزارتخانه اش را بالا و پایین کنم و او همه برگه های هویت ام را بایگانی. این بار که پرونده را تحویلش بدهم شاید دیگر سراغش را نگیرم. شاید بگذارم یک جایی از من برای همیشه توی بایگانی اش جا بماند.

روزحالWhere stories live. Discover now