گفت بیا بشینیم حرف بزنیم یک روز. کی؟ کجا؟ کافه ایرلندی. توی اون شلوغی شنبه شب که از در و دیوار کافه آدم می ریزد. دیر داشت می شد. اتوبوس پشت چراغ گیر کرده بود مورچه ای می رفت جلو. تا رسید پریدم پایین. پنج دقیقه گذشته بود از هفت. پنج دقیقه خیلی بود یعنی؟ توی کافه غلغله بود. آدم روی آدم غلت می زد شیشه ها بخار گرفته بود. خودم را از آن وسط چپاندم تو. این ور را بگرد آن ور را بگرد. مگر بود حالا؟ کجایی؟ زنگ بزنم بهتر است. شماره اش را گرفتم داشت زنگ می خورد. دیدم آن وسط گیج برای خودش می چرخد.
- بیا بابا اینجام.
+ کی آمدی؟
- سلام. سرد بود؟
+ تو مگر از زیر زمین آمدی؟
- از اتوبوس که پیاده شدم. یهو پریدم تو. حواسم به ساعت بود. به هوا نبود. سرد بود؟
+ نمی بینی خودم را توی بغچه پیچیدم؟
- میز بگیر تا قهوه بگیرم بیام.
+ دیدی گرفتم؟ صد هزار تا فاند گرفتم. ما این ایم!
- خب حالا! صد هزار تا که انقدر بالا و پایین پریدن ندارد.
چه عشقی هم می کرد. هر وقت خبر خوش می آمد قند توی دلش آب می شد، برق می زد چشمش.
- شکر؟
+ شکر
توی سرما لپ اش که گل می انداخت شیرین تر می شد. بالاخره میز پیدا کرد. تکه تکه شال و کلاه و آستین می کند پرت می کرد روی میز.
- این شال را تازه خریدی؟
+ تازه ی تازه که نه. بیا بشین تا بگویم.
- شکر دو تا آوردم. می دانم شیرین شیرین می خوری همیشه. من تلخ می خورم.
+ چهل درصد خواسته اند. قرار شد یک ماه دیگر بشینیم سر اساسنامه. یعنی یک ماه دیگر می شوم خانم مدیر عامل.
- پس دیگر روی زمین نمی شود شما را دید.
+ دیگر بدون وقت قبلی نمی توانی بیایی دیدنم.
- حالا این همه کار انجام بده این همه راهنمایی کن. آخرسر وقت ملاقات هم نمی دهد خانم! نگاه کن ها!
شیطنت چشم هایش را قایم کرد پشت بخار قهوه. نمی توانست شادی اش را مخفی کند. نیش اش تا بناگوشش باز شده بود
+ حالا شما بیا حتما وقت می دهم.
- فقط وقت؟
+ تو بیا حالا! دفتر که بگیریم قهوه ساز می گذارم، چس فیل ساز می گذارم. کلی چیزهای خوب می خواهم بگذارم. به شرط اینکه همیشه بیایی.
- دست و دلباز شدی ها!
+ شوخی می کنم. اصلا سهم می دهم. اسم ات را می زنم بین موسسان. وکیل ما که باید باشی به هر حال. جدی می گویم برای این شرکت خیلی به تو مدیونم.
- این شال را نگفتی از کی داری؟
+ چند وقتی می شود. قراردادشان را آوردم.
گرفت شال اش را از روی میز کشید گذاشت روی پایش من نبینم. چه شالی! پرتغالی. رنگ پرتغالی مسخره نیست؟ دستش رفت توی کیف اش یک سری کاغذ پاره گذاشت روی میز.
+ قراردادشان را امروز دادند. یک هفته وقت گرفتم برای امضا. تا نصفه هایش را خواندم مخ ام گوزید.
چه هوای کافه دم کرده بود راستی. زمستان هیچ جای در رو برای هوا نمی گذارند. هر کی هم بگوزد همین جا بین همین جمع خودمانی می ماند. نمی خواستم بیایم اصلا. راه گم کردم. نه از زمستان دل خوشی دارم نه از کافه ایرلندی. شنبه شب هم که کار دیوانه هاست بلند شی بکوبی بیایی تا اینجا. که چی؟
+ بخوان اینجا را می گویم. سهام تشویقی را بیست درصد می خواهند بگذارند. این یعنی تا سه سال بهای سهام بالا نمی رود؟
- یعنی این خیلی معنی ها دارد. یعنی دقیقا نمی شود گفت که من چرا این همه دویدم برایت. یعنی شاید برای این بود که قهوه ساز بگذاری توی شرکت ات، چس فیل بگذاری تا بیایم کارهای وکالت تان را انجام بدهم.
مات شد ریخت پایین یهو. انتظارش را نداشت انگار. چشم هایش دیگر گیر نمی داد. از روی صورتم رد می شد فقط. به چی فکر می کرد؟ دلخور شده بود؟ اصلا به درک. برای من چه اهمیتی دارد! خودم هزار تا کار و گرفتاری دارم. امشب هم فقط آمدم بدانم شال پرتغالی از کجا می شود خرید.