با صداي زنگ ساعت گوشيشو برداشت و الارمشو قطع كرد: فاك بهت كاول
ساعت هنوز سه صبح بود و ميدونست تا سالن مراسم فقط يه ربع فاصلست. به سمت چپ برگشت و با ديدن صورت غرق در خواب زين ناخوداگاه لبخند زد. زيبا...تنها كلمه اي بود كه توي سرش چرخيد.
دوباره گوشيشو برداشت و به لويي تكست داد: بيداري؟
و در عرض چند ثانيه جواب گرفت: من هريم. لويي رفته حموم جفتمون بيداريم.
_مرسي لويي و هري+ رواني
_حالا هرچي
+ امروز بيكارم. منم ميام
_باشه هز. من بايد برم
گوشيشو لاك كرد و دوباره به زين نگاه كرد. دستشو روي گونه هاش كشيد و بوسه ي ارومي روي پيشونيش گذاشت. زين لاي چشماشو باز كرد : هي...
ليام سريع خودشو عقب كشيد: شت بيدارت كردم؟
_تقريبا بيدار بودم.
زين با صداي دورگه شدش گفت و چشماشو ماليد.
ليام روي تخت نشست و به لباس ديشبش نگاه كرد: واقعا بايد برم حموم؟
زين گوشيشو از كنار تخت چنگ زد: فكر كنم
صفحشو آنلاك كرد و اولين تكستي كه ديد براي لايلا بود و چند دقيقه پيش ارسال شده بود.
From Layla Sterd:( At 2:50 A.M )
زين من بهت نياز دارم
From Layla Sterd:(At 2:57 A.M)
خواهش ميكنم جواب بده. اوضاع داره بد ميشه
From Layla Sterd:( At 2:58 A.M)
زين من توي بدترين موقعيت ممكنم. تورو خدا كمكم كن....
وحشت زده روي تخت نشست و شماره ي اون دخترو گرفت. يعني چه اتفاقي افتاده كه اون اين طوري وحشت كرده؟ليام كه دست كمي از خودش نداشت پرسيد: زي؟؟؟؟ چي شده؟؟؟؟؟
زين جواب دادن به اون پسرو بيخيال شد و درعوض صداي گريه ي شديد لايلا توي گوشش پيچيد: زين... از اينجا برو عوضييييييي
زين بلافاصله از روي تخت بلند شد و به سمت كمد لباساش رفت: چي شده؟؟؟ تو كجايي؟؟؟؟؟؟
وقتي صداي برخورد چيزي با چوب به گوشش رسيد دوباره داد زد: كجايي؟؟؟؟؟؟
لايلا جيغ زد و گريه هاش بيشتر به زجه هاي ملتمس شباهت داشت: زين... توروخدا من تو خونمم... اون اينجاست... زين كمكم كنننننننن.زين اولين شلواري رو كه ديد چنگ زد، گوشيو بين شونه و استخون فكش قرار داد و شروع به حرف زدن كرد: باشه باشه من الان ميام اونجا... تو كجاي خونه اي؟؟؟
صداي جيغ لايلا دوباره توي گوشش پيچيد: حرف بزننننن.
اونو ولش كن با من حرف بزن. كجاي خونه اي ؟؟؟
_توي.... توي حموم درو قفل كردم... زين اون درو ميشكونه.
لايلا بين گريه هاش گفت و زين همون طور كه از پله ها پايين ميرفت جواب داد: باشه من الان....
_زينننننننننن
زين منتظر چيزي نموند. فقط به سرعت به طرف در اصلي خونه دويد.
ليام كه توي اين مدت شلوار شب قبل رو پاش كرده بود پشت سرش دويد .
زين سوييچ ماشينشو از روي ميز برداشت: طبقه ي چندمي لايلا طبقه ي چندمي؟؟؟
لايلا وسط جيغ هاي متعددش فقط واحد ٥١رو زمزمه كرد و تماس قطع شد.توي ماشين نشست و خواست حركت كنه كه ليام درو باز كرد و كنارش نشست.
حتي نميخواست ثانيه اينو تلف كنه پس دنده عقب رفت و ليام ريموت رو زد. مطمئنا وقت براي بيدار كردن متيو وجود نداشت. زين همون طور كه با سرعت بالا رانندگي ميكرد گفت: كليدِ توي داشبرد رو توي دستت نگه دار.
ليام در داشبورد رو باز كرد و با ديدن كليد نقره اي رنگ لبشو گزيد.
YOU ARE READING
Sunrise In Hollywood(Z.M)
Fanfiction_اسمشو چي ميذاري؟ بدگماني يا واقعيت؟ +من بهش ميگم توطئه