(شرط آپ: ووت:+٦٠ كامنت: +١٣٠)
.....
_خب پس مشكلي نيست ؟ يه جوري رزروش كن كه نصفه شب برم و دم صبح برسم اصلا نميخوام كسي بفهمه من توي ال ايم.
+ ليام خودت ميدوني من از زين خوشم نمياد ولي مطمئني؟
_نظرت در مورد زين رو براي خودت نگه دار بابا. فقط ازت ميخوام مطمئن شي هيچ پاپاراتزي يا كسي نباشه.
+ميخواي فرودگاه وي اي پي رو برات رزرو كنم؟
_ممنون ميشم. اون قضيرم هماهنگ كردي؟
+ هماهنگه پسرم فقط ... من نميدونم ديگه خودت بزرگ شدي و ميتوني تصميم بگيري. امشب حاضر باش . تا تو بري هتل و استراحت كني فردا شب فستيواله. روث رو هم ميبري؟
_نه روث ميمونه لندن. مطمئني كه همه چيز سرجاشه؟
+ ليام پين يادت نره من كيم خب؟ امشب ساعت ١ شب پرواز داري و حدودا ٥:٣٠ ميرسي. به محض اينكه از هواپيما پياده شي ماشين منتظرته و بقيش رو وقتي رفتي هتل خودت ميبيني.
ليام گوشيو قطع كرد و به روث كه با سردرگمي نگاش ميكرد پوزخند زد: خيلي مونده تا منو بشناسيد....
صورتشو شست و توي اينه به خودش نگاه كرد. حداقل عكساي ديشب باعث نشده بود سايمون دوباره بهش دري وري بگه. لويي كاملا طبيعي رفتار كرده بود و تمام عكسا جوري گرفته شده بود انگار كه اونا فقط يه مكالمه ي دوستانه داشتن. زير لبش كاملا به كبودي ميزد و زين مطمئن بود كه اونا ميتونن با گريم درستش كنن. تيمش اهنگ پيلو تاك رو براي فردا انتخاب كرده بودن و زين براي اولين بار باهاشون موافقت كرد.
دستي به چشم هاي خسته و گود افتادش كشيد. نياز به خواب داشت ولي نميتونست بخوابه.
با صداي زنگ گوشيش از مستر توي اتاق بيرون اومد. اميدوار بود كسي كه پشت خطه نخواد پرحرفي كنه و با ديدن اسم نايل فهميد كه اميد واهي داشته : سلام نايلر
+ من ماريام زين چه طوري پسر؟
: سلام ماري چي شده؟
+ هيچي بابا نايل گفت بهت زنگ بزنم بگم براي...
: گوشي خودت چيزيش شده؟
+نه از صبح گم شده منم حال ندارم دنبالش بگردم. ميگم تو حوصله داري شامو بياي پيش ما؟
: اخه من فردا از صبح بايد برم ساوند چك. البته از صبح كه نه ولي حالا
+بيا ديگه اذيت نكن امشب مهمون مايي و فردا شب ما ميايم تا با صدات حال كنيم
زين با تعجب پرسيد: بليت داريد؟ مگه وي اي پي هنوز جا ميده؟
+ راستشو بخواي جاستين كار داشت و براي همين جاي خودش و دوست دخترشو كنسل كرد و تا نايل خواست رزرو كنه پر شده بود. بعد دوباره دو نفر كنسل كردن كه بازم در عرض چند ثانيه پر شد. در نتيجه ما با جاستين ميايم افتر پارتي تا ببينيمت
: عاليه دختر خيلي خوشحال شدم.
+ پس حتما بيا. اگر مشكلي نداري ما جاستين رو هم دعوت كنيم. من خيلي دوست دارم از نزديك ببينمش
: تو بهش بگو ولي اون برنامش خيلي شلوغه. البوم جديد داره بعيد ميدونم بياد. احتمالا براي همين فردا نمياد.
+ نايل مجبورش ميكنه ولي مهم ترين تويي. مياي ديگه؟
: ميام
ماري لبخند زد هرچند كه زين نديد: باشه زي پس ساعت ٧ منتظرتم
+ ساعت ٧ عصر؟؟؟؟
:نه پس هفت صبح. براي اولين بار تو عمرت زود بيا و اذيت نكن باشه؟
+ باشه
YOU ARE READING
Sunrise In Hollywood(Z.M)
Fanfiction_اسمشو چي ميذاري؟ بدگماني يا واقعيت؟ +من بهش ميگم توطئه