كل روز هيچ صدايي جز اهنگاي هميشگي فشن شو ها، تحليل هفته ي مد لندن و معرفي مدل هاي كالكشن جديد ان تي به گوش نميرسيد. زين توي اتاق خودش بود ، ساعت ٣ ظهر بيدار شده بود و بعد يك ساعت بازم خوابيده بود و ليام فقط يه بار رفت توي اتاق تا داروهاشو بده و بدون اينكه يه كلمه حرف بزنن بيرون اومد. عملا حرفي براي زدن نداشتن . وقتي سايمون زنگ زد و گفت براي شام براشون لوكيشن مشخص كرده، ليام همزمان ناراحت و نگران شد. ناراحت از اينكه زين قرار بود كنار كس ديگه اي ديده بشه و نگران براي شرايط فعلي زين.
روي مبل نشسته بود و به تنها چيزي كه توجه نميكرد برنامه ي تلويزيون بود. تمام ذهنش درگير برنامه ي امشب زين بود و نميدونست قراره چه جوري تحمل كنه كه زين كنار اون دختر شام بخوره. قراره دستشو بگيره؟ قراره چه جوري نگاهش كنه ؟ اگر زين واقعا اونو دوست داشته باشه چي؟
لايلا دختر زيبايي بود. اروم، مودب و باوقار. با تمام وجودش تلاش ميكرد و اخرين كاور هاش به معناي واقعي تحسين شده بود.
اون دختر رو دقيقا نقطه ي مقابل خودش ميديد. رفتاراي با ثباتِ لايلا هيچ شباهتي به حال متغير ليام نداشت.با باز شدن در اتاق مسير نگاهش از گوشه ي ميز به سمت بالاي پله ها كشيده شد. زين از پله ها پايين اومد و همون طور كه سرش توي گوشيش بود به سمت اشپزخونه رفت و كمي اب خورد.
ليام عميقا تحسينش ميكرد. شلوار جين مشكي و پيراهن مردونه ي سفيد با كت جين مشكي واقعا تركيب بي نظيري براي هر مردي بود چه برسه به اينكه زين بخواد بپوشتش.
_حواست كجاست؟
با صداي زين از قعر افكارش بيرون كشيده شد: بله؟ چيزي پرسيدي؟
زين روي مبل نشست و بوي عطرش كه بيش تر از قبل استشمام ميشد باعث شد ليام نفس عميقي بكشه.
_پرسيدم خوبي؟
ليام به صفحه ي تلويزيون نگاه كرد: خوشتيپ شدي .
_منو نگاه كن.
ليام بدون اينكه تغييري توي وضعيتش بده گفت: باشه نميخواد مجبورم كني بيشتر از تيپي كه براي اون زدي خوشم بياد._منو نگاه كن ليام.
ليام از سر ناچاري به زين نگاه كرد: بله؟؟؟
_اين چه حاليه؟
+ حالم خوبه و اگه فكر ميكني برام مهمه كه داري با اون ميري بيرون سخت در اشتباهي.
زين نفس عميقي كشيد : خسته نشدي؟
ليام با كلافگي پرسيد: از چي؟؟؟
_از اينكه ادا در اري خسته نشدي؟
+ شوخي ميكني اره؟؟ من ادا در ميارم؟؟ يعني الان بايد بشينم اين وسط داد بزنم بگم نرو؟؟
_ادا در مياري ليام. تو برات مهمه و من اگه يه ذره بشناسمت ميگم الان از فاك عصباني اي.
ليام پوزخند زد: نه اتفاقا خيلي خوشحالم. اين وضعيت طبيعيه نه؟ من با دوست پسر سابقم زندگي ميكنم و اون الان داره ميره سر قرار با دوست دخترش. چي از اين عادي تر.زين گوشيشو از روي پاش برداشت و روي ميز گذاشت: دوست دختر؟ فكر ميكني من الان حوصله ي بيرون رفتن دارم؟
+ داري يا نه به من ربطي نداره اميدوارم بهت خوش بگذره.
_دروغ ميگي . تو اميدواري يه شهاب سنگ بخوره به لايلا و از روي زمين محو شه.
ليام هيستريك خنديد: به لايلاي عزيزت سلام منو برسون و بگو دير يا زود دنياشو جهنم ميكنم. قسم ميخورم كاري باهاش بكنم كه نه تنها هيچ كمپاني اي بهش كار نده بلكه درحد شات گرفتن واسه ي مجله هاي درجه سه هم سراغش نيان.
زين با عصبانيت جواب داد: زورت به اون دختر بيچاره ميرسه؟ چي پيش خودت فكر كردي ليام؟ اين اواخر فيلم زياد ميبيني؟؟؟؟
ليام با تن صدايي كه صد در صد اروم نبود جواب داد: منظور لعنتيت چيه؟؟؟ من كه كاريت نداشتم واسه ي چي اومدي نشستي اينجا؟ كه بهم ثابت كني جلوي چشم من داري ميري ديت؟؟؟؟
YOU ARE READING
Sunrise In Hollywood(Z.M)
Fanfiction_اسمشو چي ميذاري؟ بدگماني يا واقعيت؟ +من بهش ميگم توطئه