اوضاع بيمارستان به محض ورود اون جمع معروف غير قابل تحمل شد. ليام پين، هري استايلز، لويي تاملينسون، نايل هوران،هيلي بالدوين و جاستين بيبر ادماي معمولي نبودن و شهرت بي حد و حسابشون كافي بود تا كل كادر بيمارستان شوكه شن اونم وقتي لحظه به لحظه ازدحام خبرنگار ها و طرفدارا جلوي در اصلي بيمارستان بيشتر ميشد.
همه پشت در CCU منتظر بودن و كلمه اي حرف نميزدن.
ليام راه ميرفت و به خودش لعنت ميفرستاد. اين كار احمقانه اي كه كرده بود باعث شد ادمي كه از جونش بيشتر دوسش داره روي تخت بيمارستان باشه.
لويي به ليام نگاه كرد: توي اون فكر لعنتيت چي گذشت كه اين غلطو كردي؟؟؟
ليام به طرف لويي برگشت: من نميدونم چي شد. واقعا نميدونم ...نايل ماريا رو از توي بغلش كنار زد: نميدوني؟؟؟ چي بهش گفتي كه حالش بد شد؟
ليام احساس ميكرد بين اون ادما گير افتاده: من حرفي نزدم... قسم ميخورم حتي صدامم بالا نبردم
نايل از جاش بلند شد: حتما بايد شب سال نو ميومدي اينجا؟ حتما بايد امشب ميومدي؟؟؟
ليام با درموندگي جواب داد: تورو خدا اين حرفارو ول كن. جواب خانوادشو چي بدم؟
لويي تازه يادش اومد كه الان ساعت٢ صبحه و صد در صد ياسر و تريشا خوابن و صبح خبرارو ميخونن: خودم صبح بهشون زنگ ميزنم
هري رو به ليام كرد: دوست دختر جندت كجاست؟؟ چرا نميري پيشش؟
جاستين كه تا اون لحظه ساكت بود گفت: راست ميگه ليام از اينجا برو. بودنت فقط حال همرو بدتر ميكنه.
ليام بين اون ادما گير افتاده بود و كاملا بهشون حق ميداد.
بيشتر از همه درد ميكشيد و قيافه زين وقتي روي چمنا افتاده بود از جلوي چشماش كنار نميرفت.Flash Back
_ وايساديد كه چي بشه ؟؟؟؟؟؟ زنگ بزنيد اورژانس.
صداي داد لويي توي باغ پيچيد و نايل به سرعت گوشيشو در اورد.
برعكس بقيه كه استرس از رفتارشون ميباريد ليام كاملا شوكه شده بود و حتي جرعت نداشت نزديك تر بره.
نميدونست چه قدر گذشته كه با صورت به حس به صحنه ي رو به روش نگاه ميكنه فقط صداي هري رو شنيد كه بهش گفت: ما ميريم بيمارستان
ليام حقيقتا معني كلمات هري رو متوجه نشد. انگار اون مرد با يه زبان ناشناخته حرف ميزد.
بي هدف سرشو تكون داد و به سمت ماشينش رفت. اين شوخيه نه؟ زين حالش خوب بود. ليام تمام مدت سكوت كرد و شايد تازه الان ميتونست وخامت اوضاع رو متوجه شه.
The Endوقتي گوشي لويي زنگ خورد و اسم سايمون روي صفحه نقش بست ، لويي گوشيشو به سمت ليام گرفت: جواب اين حروم زاده هارو تو ميدي اره؟
ليام با گيجي به اون مرد نگاه كرد و خواست گوشي رو بگيره ولي لويي دستشو عقب كشيد و جواب داد: يه كلمه زر مفت بزني ميكشمت كاول
_چي شده لويي؟؟
لويي عصباني تر شد: يعني باور كنم كه توي حروم زاده نميدوني؟
_خواستم مطمئن شم. ليام پين اومده؟
+يه دقيقه دهنتو ببند تا بگم. زين حالش خوب نيست و ليام نيومده اينجا. ربطي به ليام نداره خودت ميدوني نبايد محبورش ميكردي اجرا داشته باشه.
_چي ميگي؟ اون كه خوب بود
لويي واقعا خودشو كنترل ميكرد كه داد نزنه ولي چندان موفق نبود: خوب بود؟؟؟؟؟ تو چيكار باهاش كردي كه حتي با من حرف نميزنه؟؟؟ چه جوري تهديدش كردي عوضي؟؟؟؟
_اروم باش لويي. يادت رفته تو و زين خيلي وقته با هم كاري نداريد؟ الان تو شدي رفيق نمونه؟
+ خفه شو و منتظر خبر باش. لطفا نيا اينجا و كسيو نفرست. لطفا سايمون
_ كسي نمياد ولي نه به خاطر حرف تو. امشب فرصت خوبيه تا خودتونو پرومو كنيد . اين هديه ي سايكو به تمام كسايه كه اونجان
YOU ARE READING
Sunrise In Hollywood(Z.M)
Fanfiction_اسمشو چي ميذاري؟ بدگماني يا واقعيت؟ +من بهش ميگم توطئه