هي گايز. اقا اين پارت رو من خيلي دوست دارم. بلاخره توي سانرايز هم يه كم همه چيز سوييت پيش ميره و قراره چاقومو بذارم كنار. استوري هم كم كم داره تموم ميشه و وقتشه كاپ مقاومت رو تقديمتون كنم :) البته اين پارت جز معدود پارتياييه كه نگرانم خوشتون نياد پس اخرش بهم حستونو بگيد.
حالا بعدا در مورد استوري بعدي مفصل صحبت ميكنيم.
راستي اين پارت ٧٥٤٠ كلمست. بهش محبت كنيد.
پ.ن: پيشي منه. مال خود خودمه.......
3 march 2020
هنوزم احساس ميكنم اينكه بشينم بنويسم كار احمقانه ايه ولي از وقتي اومدم پيش زين بيشتر دوست دارم انجامش بدم. نميدونم شايد بعدا احمقانه ترم به نظر بياد.قبلا فكر ميكردم زين رو شناختم ولي از وقتي اومدم باهاش زندگي كنم فهميدم عادت هاي به شدت عجيب و با مزه اي داره. مثلا همين الان با شلوار جين روي مبل خوابيده. احتمالا از استديو اومده ديده من حمومم منتظر نشسته بعد خوابش برده. كلا ترجيح ميده غذا نخوره، بيرون نره، نفس نكشه ولي بخوابه. جالب اينه كه همه جا، حتي روي بوته ي خار هم خوابش ميبره.
توي اين مدت فهميدم زندگي مورد علاقش اينه كه توي خونه بمونيم و نهايتا هفته اي يه بار شام بريم بيرون اونم يه جاي خلوت و اروم.زين يه دنياي جديده. برام عجيبه كه به راحتي ميتونه محبت كنه. فكر ميكنم اين به خاطر فرهنگ اسياييشه يا شايدم خانوادش چون من انقدري كه توي اين مدت بغل شدم توي كل زندگيم بغل نشدم و جالب اينه كه تا حالا نميدونستم چه قدر از اين كار خوشم مياد.
اولش واقعا از واكنش هاي مردم ميترسيدم ولي الان حتي بهش فكر هم نميكنم. احساسم اينه كه رابطمون براي زين خيلي جديه. يه جوري باهام رفتار ميكنه انگار من تنها ادم توي اين دنيام. حالا نميدونم هميشه به پارتنراش انقدر احترام ميذاشت يا با من اينجوريه.
ديشب بهم گفت خيلي خوبه كه اروم وايميسم تا بغل شم. منم ازش پرسيدم كه قبليا زدن تو دماغش ؟ اونم گفت نه ولي تكون ميخوردن. درسته قدش از من يه كم كوتاه تره ولي وقتي بغلم ميكنه قشنگ بين دستاش جا ميشم. طبيعيه كه تكون نخورم چون حس خوبيه و نميخوام تموم شه.
YOU ARE READING
Sunrise In Hollywood(Z.M)
Fanfiction_اسمشو چي ميذاري؟ بدگماني يا واقعيت؟ +من بهش ميگم توطئه