لايلا مردد به اينه حموم نگاه كرد. دور گردنش كبود بود و روي بدنش پر از مارك هاي بنفش رنگ كه انقدر با صابون شسته بودن هاله هاي قرمز دورشون خود نمايي ميكرد. دستاش درد ميكرد ولي ميدونست جدي نيست. يكي از حوله هارو به بدنش بست و دومي رو به موهاي بلندش. بايد از زين ميخواست تا كيفشو بياره؟ اين ديگه پر رويي بيش از حده.به خودش نهيب زد و دوباره به اينه نگاه كرد. مسلما اون پسرا اذيتش نميكردن. زين اونجا بود و اين يعني يكي حواسش بهش هست. مثل يكي از اعضاي خانواده، امن و مطمئن. پس خطري تهديدش نميكرد. زين از دست اون عوضي نجاتش داده پس هيچ وقت اجازه نميده دوستاش ازارش بدن. اصلا اون دو تا پسر با هم رابطه دارن. اگرم بخوان اذيتش كنن جلوي پارتنرشون اذيت نميكنن. نكنه به خاطر كبودي هاي بدنش قضاوتش كنن؟ نكنه ليام و زين به خاطر اينكه اينجا مونده با هم دعواشون شه؟
كلمات توي ذهنش تاب ميخورد و در نهايت در حموم رو باز كرد و بيرون رفت. اولين كسي كه ديد لويي بود كه روي مبل نشسته بود و به صفحه ي تلويزيون نگاه ميكرد.
لويي ناخوداگاه سرشو بالا اورد ولي توي نگاهش هيچ اثري از شهوت يا قصد بد ديده نميشد. لايلا لبخند زد: زين كجاست؟
لويي به اشپزخونه اشاره كرد: اونجاست چيزي ميخواي؟
_لباسام. اينا كثيفن... يعني... خب واقعا كثيفن.
لويي با گيجي جواب داد: من كه نميفهمم تو چي ميگي ولي احتمالا اون ميفهمه.
لايلا همون طور كه با پاهاي برهنه و خيس توي خونه راه ميرفت حولرو دور تنش سفت كرد و پشت اپن قرار گرفت: زين؟ يه لحظه مياي؟
زين و هري جفتشون برگشتن. همون نگاه. بدون هيچ قصد بدي. يه نگاه كاملا سالم و معمولي.زين سرشو تكون داد: كولتو گذاشتم روي مبل . كنار لوييه.
لايلا سرشو تكون داد و دوباره سمت هال برگشت.
_لويي؟ ... چيزه ... ميشه كيفمو بدي؟
لويي كوله ي سفيد رنگ رو به سمت لايلا پرت كرد و لايلا توي هوا گرفتش: يه پرتاب سه امتيازي.
لويي خنديد: و يه دريافت سه امتيازي. برو لباساتو بپوش بيا براي صبحونه.
_ منتظر من نمونيد... شما بخوريد منم ميام
هري از توي اشپزخونه داد زد: حرف الكي نزنا. كاري نكن مجبورت كنم غذا بخوري. محض رضاي خدا من اگه خودم ميزاييدم كمتر بايد بچه داري ميكردم. اين از زين كه وقت غذا كه ميشه ادا در مياره اين از لويي كه خب بايد بگم آخ كونم. اينم از اين يكي. برو لباساتو بپوش و بيا سر ميز.
وقتي همه خنديدن لايلا به سمت اتاقاي طبقه ي بالا رفت. اون ادما بي شك فرشته بودن. اونا حتي به كبودي هاي روي بدنشم اشاره اي نميكردن.....
_ خب اخرين توضيحو بهتون ميدم. همه يه بار ميان روي رانوي. پارتنرتونو فراموش نكنيد. هركسي همزمان وارد ميشه. يه زن و يه مرد. جز ليام پين.
سايمون به ليام نگاه كرد و حرفشو ادامه داد: برنامرو تو شروع ميكني. اول خودت تنها راه ميري. بعد سريع لباس عوض ميكني و ميري پيش ارايشگر و مدل موهاتو عوض ميكني. نفر دهم وارد ميشي و دوباره تنها راه ميري. دوباره مراحل قبليو تكرار ميكني و به عنوان اخرين نفر با پارتنرت مياي روي رانوي. سوالي نيست؟
ليام شونه هاشو بالا انداخت و پوزخند زد : خوب بلديا.
YOU ARE READING
Sunrise In Hollywood(Z.M)
Fanfiction_اسمشو چي ميذاري؟ بدگماني يا واقعيت؟ +من بهش ميگم توطئه