2

2.1K 398 235
                                    


امروز چندمين روز از ماه دسامبر بود؟ نمي دونست. دو روز از وقتي كه روزها و ساعت ها براش گم شده بودن ميگذشت. مثل يه هاله ي بي معني وسط تقويم عجيبِ يه قبليه ي ناشناخته. چند وقته كه روي كاشي هاي اشپزخونه و بين چيني هاي شكسته نشسته بود ؟ احتمالا چهارساعت.
به نقطه ي نامعلومي نگاه ميكرد و هيچ دركي از شرايط اطرافش نداشت. بايد ميرفت. اين تنها چيزي بود كه توي ذهنش ميچرخيد.
با باز شدن در ، سرشو به كابينت هاي سرد تكيه داد و چشماشو بست. نميخواست از موضعش كوتاه بياد.
با صداي كفش هايي كه توي خونه اكو شد فهميد كه دير يا زود يه بحث طولاني در پيشه.
اشتباه ميكني. همه چيز كاملا عاديه. دو روزه كه وضع به همين منوال ميگذره. شكستن، سكوت ، نفس هاي سنگين و در اخر؟ اونا براي چي ميجنگيدن؟
موهاي سياه مرد توي تاريكي مطلق خونه قابل تشخيص نبود.
_تعجب نميكنم

با قاطعيت گفت و بهش نگاه كرد. سرشو بالا اورد ، دستشو به كابينت گرفت و از جاش بلند شد. يه قدم به جلو برداشت و الان اون دو تا سينه به سينه ي هم وايساده بودن.
_بزن. منتظرم
اين جمله ازار دهندست اونم وقتي مهم ترين ادم زندگيت به زبون ميارتش. دستشو مشت كرد. هنوزم اثرات بريدگي روي صورت شرقي و زيباش قابل ديدن بود.
قصد نداشت بهش اسيب بزنه ولي ليوان شيشه اي صورتشو بريده بود.
ثانيه ها در سكوت سپري ميشدن و نفس هاي سنگينشون سكوت خونرو در هم مي شكست.
_ اصالت خانوادگيت يا موقعيت بي نظير كاريت؟ اين دفعه نوبت كدومشه؟ اين دفعه ميخواي به كدومش چنگ بزني؟
دقيقا همينه. وقتي خشم بهش غلبه ميكرد بار معنايي حرف هاشو متوجه نميشد.
يه قدم به عقب برداشت. و بعد به سرعت از اشپزخونه ي بزرگ و به هم ريخته خارج شد.
چي بهت بگم؟ چي بگم وقتي خودمم نميفهمم.
تاحالا شده درد داشته باشي ولي ندوني از كجاست؟ نه نشده چون اين درد فقط مخصوص منه. فقط و فقط من. كلمات توي ذهنش تاب ميخوردن و خودشونو به ديوار هاي سرش ميكوبيدن.
در اتاق رو با تمام زورش بست و حتي خودش هم از صداي وحشتناكش كمي پريد. فكر ميكرد ميتونه چند دقيقه رو صرف مرور كردن احساس نا امني وحشتناكش بكنه ولي اينجوري نبود. مثل هميشه اشتباه ميكرد.

در اتاق به شدت باز شد. با بي حسي تمام به ادمي نگاه كرد كه حتي اگه بهش ميگفت تو بمير تا من يه ثانيه بيشتر زنده باشم ، درنگ نمي كرد.
_ بخون ببين داري چه بلايي سر من مياري.
روزنامه اي كه با خشم توي صورتش پرت شد رو از روي زمين برداشت و همون جا نشست.
با ديدن عكس هايي كه يكي از هزارتا دليل حال بدش بود خشم دوباره وجودشو احاطه كرد.
از جاش بلند شد اون عادت به تحقير شدن نداشت : كسي كه بايد مواخذه بشه تويي.
صداي پوزخند اون مرد گوششو پر كرد: دقيقا. اوني كه بايد به حروم زاده ترين ادماي دنيا جواب پس بده منم. اوني كه بايد براي احساس مسخرش به تو مواخذه بشه منم.
متقابلا پوزخند زد: چرا ول نميكني بري؟ چرا؟؟؟
هيچ كدومشون قصد نداشتن عقب بشينن. شرايطش نبود. خشم و عصبانيت به خون هردوشون نفوذ كرده بود.
_چون نميتونم.
+نميتوني چون اگه فردا شب تنها باشي برات بد ميشه؟
من تورو بهتر از خودت ميشناسم زين.
_ شوخي ميكني؟ فكر كردي منم مثل اون احمقاييم كه باهاشون بودي؟ فكر كردي وايمسيم تا منو تحقير كني؟
+گوش كن...
_نه تو گوش كن ليام. برام مهم نيست اگه خانوادت باعث شدن تو بشي ايني كه الان هستي. برام مهم نيست اگه كل دنيا بخوان انگشت اتهام و قضاوت سمتم بگيرن. ميدوني چرا؟ چون من برعكس تو هرچي دارمو خودم به دست اوردم . پس فكر نكن ميتوني منم مثل بقيشون كنترل كني. من زين ماليكم اينو صبح و شب با خودت تكرار كن.

+من نميخوام تورو كنترل كنم.
_نمي توني وگرنه ميخواستي. من ديشب تا صبح فكر كردم. كاري كه دو شبه دارم ميكنم. و حدس بزن چي؟ نميفهمم چه مرگ لعنتيته.
ليام يه قدم به جلو برداشت: چه جوري به خودت اجازه ميدي وقتي اسمت كنار اسم منه با اون هرزه ها حتي حرف بزني؟
_ اسم من كنار اسم توعه؟
+جواب سوالمو بده
_جواب سوالت واضحه. انقدر احمق نيستم كه اگر بخوام با كسي رابطه داشته باشم وسط خيابون باهاش حرف بزنم اونم وقتي كل دنيا به لطف تو منتظرن تا ازم يه آتو داشته باشن.
+من نگفتم باهاش رابطه داري گفتم چرا...
_من اون عكاسا و طراحاي بدبختي كه باهاشون كار ميكني نيستم من اون دوست دختراي تازه كار قبليت نيستم. من اون پسرايي كه باهاشون رابطه داشتي نيستم. نميذارم وسايل خونرو نابود كني و هرچي از دهنت در مياد بهم بگي . امروز يكي از مهم ترين شات هاي زندگيمو داشتم. يادت مياد نه؟ واسه ي همون اهنگي كه نصفشو تو نوشتي و صورتمو ببين.
ليام اميدوار بود زين به صورت زخميش اشاره نكنه: من نميخواستم بهت اسيب بزنم فقط...
_فقط يه ليوان پرت كردي توي صورتم و باعث شدي كل صورتم زخم شه. درسته؟

+چرا با اون عوضي حرف زدي؟
_چون اون مدل موزيك ويديومه. چرا نبايد باهاش حرف بزنم و
بگم ازش چي ميخوام؟ تو از كي انقدر مريض شدي كه به دوتا عكس گير ميدي؟
+بهتره بگي از كي تاحالا كسي كه كارش فشنه توي موزيك ويديو بازي ميكنه؟
_ از وقتي كه من صلاح بدونم. فكر كردي چه خبره؟ من وايميسم سرمو ميندازم پايين تا تو هرغلطي دلت ميخواد با من و زندگيم بكني؟ سخت در اشتباهي بهت اجازه نميدم تمام چيزايي كه براش جون كندمو نابود كني.
ليام از بحث كردن خسته بود. ميدونست زياده روي كرده و به طرز احمقانه اي انتظار داشت زين به روش نياره: ميشه اين بحثو تموم كنيم؟
_تموم كنيم؟ وجهه منو تو كل دنيا خراب كردي و هنوزم جلوم وايميسي و ميگي اوني كه بايد مواخذه بشه منم. ديگه نميدونم بايد چيكار كنم تا دست از اين توهماي مسخرت برداري.
+اينم من بايد بهت بگم؟ تو منو بلدي. بهتر از هركسي توي اين دنيا تو منو ميشناسي . خودت درستش كن.
زين سري از روي تاسف تكون داد: مي شناختم . ولي ديگه نه. از وقتي بهم شك كردي جز يه غريبه چيزي رو به روم نمي بينم.
صداي بسته شدن در و سر خوردن ليام روي زمين با هم يكي شد و چند لحظه بعد خونه توي سكوت مطلق فرو رفت.
يكيشون روي تخت اتاقي كه دو شب گذشته روش ميخوابيد نشسته بود و سرشو بين دستاش فشار ميداد و اون يكي روي پاركتاي سرد ، بي صدا اشك ميريخت.

...
خب بچه ها دوست داريد همچين چيزي رو با اين خط داستاني بخونيد؟

Sunrise In Hollywood(Z.M)Where stories live. Discover now