*گايز لطفا توضيحات اخر پارت رو بخونيد*
......
وحشت زده از خواب پريد و روي تخت نشست. چند لحظه فكر كرد ولي يادش نيومد چه خوابي ديده كه باعث ترسش شده صداي داد زدن به گوشش ميرسيد و احتمال داد باز با كمپاني دعواش شده. نبودن ليوان اب روي ميز كنار زين نشون ميداد باز هم اتاقشو جدا كرده. كاري كه ليام هيچ وقت دركش نميكرد. يعني اون مرد نمي فهميد با اينكار عملا رابطشونو زير سوال ميبره؟بعد اينكه مسواك زد و صورتشو شست جلوي اينه وايساد و نگاهش به سمت كبودي گردنش رفت. عجيبه كه يادش نميومد كي اين بلارو سرش اورده؟
چند پاف از عطر خودشو به بدنش اسپري كرد و از اتاق بيرون رفت.
صداي زين كه با عصبانيت داد ميزد توي خونه اكو ميشد. بهترين روش براي شروع كردن روز. نه؟_ تام فورد غلط كرده با تو... من تا پولمو نگيرم هيچ جا نميرم...چه ربطي داره؟؟.... افرين اين شد.... با كمپاني تسويه كردين يا نه به من ربطي نداره بايد بياد به حسابم ... چيكار كني؟ صبح و ظهر و شب هر دفعه سه بار سرتو بكوب تو ديوار... حالا هرچي به كمپاني بگو باهام تماس بگيره... نميخواد بهم بگي امروزه خودم ميدونم ... گمشو
زين بدون اينكه متوجه حضور ليام بشه همون طور كه دستشو روي قفسه ي سينه ي دردناكش گذاشته بود پشت اپن نشست و به برگه هاي پخش شده نگاه كرد.مطمئن بود از توي اين نوشته هاي درهم، هيچ اهنگ درست حسابي اي در نمياد. نه به ريتم فكر كرده بود و نه به سبك خاصي. لا به لاي برگه ها تاريخ جلسه هاي تام فورد به چشم ميخورد. هيچ وقت دوست نداشت دستيار داشته باشه و همين علت سردرگمي الانش بود.
ليام ليوان قهوه اي رو پر كرد و رو به روي زين نشست: چي شده؟
زين بدون اينكه جواب بده چيزي رو كه ليام نميدونست چيه توي برگه ي كنارش نوشت.
_ دارم با تو حرف ميزنم.
+ شنيدم.زين بدون اينكه سرشو بالا بياره جواب داد و نفس عميقي كشيد كه به اروم شدن دردش كمي كمك كرد.
بعد از اتفاقات ديشب و امروز ، اصلا عجيب نبود كه قلبش شروع به اذيت كردن كنه.
وقتي گوشيش دوباره زنگ خورد دستشو از روي قفسه ي سينش برداشت. با ديدن كلمه ي بابا لبخند كم رنگي زد و تماس رو وصل كرد.+ سلام بابا
_سلام پسرم چه طوري؟
+ خوبم. شماها خوبين؟ چه خبرا؟
_ خبر خاصي نيست. مثل هميشه. ليام بهتره؟
+ احتمالا. مامان خونست؟
_نميتوني حرف بزني؟
+چرا ولي نه واضح. مامان هنوز دلخوره؟
_ معلومه كه نه. الان رفته خريد. اومد بگم بهت زنگ بزنه يا كار داري؟
+ خودم بهش زنگ ميزنم ولي سلام منو بهش برسون. چيزي نميخوايد؟
_نه پسرم. تو يه سر به ما نميزني؟
+ كوچه بغلي نيستين كه پدر من. يه قاره فاصله داريم.
_ به هرحال. حداقل يه زنگ بهمون بزن.
+ باشه بابا حق با توعه. بذار سرم خلوت شه با هم فيس تايم ميكنيم.
_برو به كارت برس زيني. حواست به خودت باشه. داروهاتو ميخوري؟
+ اره خيالت راحت. چيزي خواستيد زنگ بزنيد.
YOU ARE READING
Sunrise In Hollywood(Z.M)
Fanfiction_اسمشو چي ميذاري؟ بدگماني يا واقعيت؟ +من بهش ميگم توطئه