Sunrise In Hollywood(Z.M)

53

هاي گايز. اگه كامنتا فلاپ شه تا يه هفته ميرم توي غار و بيرونم نميام. يعني زين هم بياد دم غارم ميندازمش بيرون.
حالا شايدم اونو ... نه اونم ميندازم بيرون.
غلط ديديد لطفا بگيد خيلي ممنون ميشم.
يه لطفي بكنيد اخر پارتو بخونيد در مورد زويي توضيح دادم.
پ . ن: اين اقاعه توي كاور خيلي خوشگله. ميشناسيدش؟

.....
نميدونست چه قدر از خونه دور شده. خيابونا خلوت بود و صدايي به گوش نميرسيد. طبيعيه كه ساعت ٣ شب وقتي برف همه جارو سفيد كرده كسي هوس پياده روي به سرش نزنه. انقدر توي افكارش غرق شده بود كه متوجه نشده بود چه مدتيه داره راه ميره و الان تازه سرماي شديد هوا رو احساس ميكرد.

دستشو روي قفسه ي سينه ي دردناكش كشيد. نميتونست بيشتر راه بره. تيشرت نازكش خيس شده بود و شلوار جيني كه وقتي ميخواست بخوابه ، حوصله نداشت عوضش كنه به تنش چسبيده بود. ناخوداگاه دستشو توي جيب شلوارش برد و وقتي گوشيشو لمس كرد خوشحال شد.
با چشمايي كه به زور باز ميشدن انگشت هاي يخ زده قرمزشو روي صفحه ي گوشي زد و شماره ي لويي رو گرفت.
برف روي موهاي مشكي و مژه هاي بلندش ميباريد، اب ميشد و صورت و گردنشو بيشتر خيس ميكرد.

بعد تقريبا ١٠ تا بوق صداي خواب الود لويي توي گوشش پيچيد: سلام... باز بدخواب شدي؟
_تومو... من نميدونم كجام.
+ ها؟ يعني چي؟
_ فكر كنم... وسط ... يه خيابونم .
+ نصفه شبي اسكلم كردي مرتيكه؟؟
_ لو... من خوب نيستم.
+ چي؟؟؟؟؟ يعني چي؟؟؟؟؟؟؟

_اخ... بيا منو از اينجا ببر.
+ زين يه لوكيشن برام بفرست باشه؟؟؟ من همين الان ميام پيشت. باشه داداش؟
_فاك ... باشه ...
لويي همون طور كه به سمت ماشين ميرفت و اصلا به اين اهميت نميداد كه چه لباسي تنشه سوييشرت هري رو از روي مبل برداشت: زين از جات تكون نخور باشه؟؟؟ گوشيو قطع نكن... سريع برام لوكيشن بفرست.

_ سرده...
لويي سوار ماشين شد و چند بار  دستشو روي بوق كوبيد و وقتي در باز شد گفت: خدا لعنتت كنه ليام خدا لعنتت كنه.
زين به ديوار پشت سرش تكيه داد: در موردش... درست حرف بزن.

همون طور كه لوكيشن رو براي لويي سند ميكرد گفت و چشماشو بست.
+ باشه پسر باشه. من دارم ميام... گوشيو قطع نكن و با من حرف بزن.
_درد دارم... خوابم مياد...
+ زين صداي منو ميشنوي؟؟؟
صداي بوق ممتد باعث شد لويي به ليام و هركسي كه بهش مربوطه لعنت بفرسته و فقط سرعتشو بيشتر كنه.