سلام گايز. من اين همه مدت اپ نكردم چون بايد منتظر ميموندم امتحاناي حداقل يه سريتون تموم شه چون پارت پيش نسبتا فلاپ شد و خب اگه اين اتفاق براي پارت جديد هم بيوفته مجبورم بازم صبر كنم.
اميدوارم لذت ببريد.
.....دستي به چشماي پف كردش كشيد و از اتاق بيرون اومد: لي؟كجايي؟
_ جانم؟
صداي ليام باعث شد لبخند بزنه و به سمت هال بره: اين دكتره كارش درست بودا... تو نخوابيدي؟
ليام به زين كه كنارش نشست نگاه كرد: نه. الان چيكار كنيم؟ بريم خونه؟
زين سرشو تكون داد: بريم عزيزم.
_ جدي مياي؟
زين به جلو خم شد و گوشيشو از دستش كشيد: اره پسرم چرا نيام؟_ چون امشب شب اخريه كه كنار هميم ميخواي برگردي؟
زين اخم كرد: چي ميگي براي خودت؟ كدوم اخر؟
ليام سرشو روي پاي زين گذاشت: داشتم فضولي ميكردما. بد موقع سر رسيدي.
زين نفس عميقي كشيد و دستشو بين موهاي ليام برد: خب؟ چيزيم پيدا كردي؟
ليام از پايين به زين نگاه كرد: نذاشتي كه. اومدي ازم گرفتيش.زين گوشيشو به سمت ليام گرفت: ميخواستم به لو زنگ بزنم كه برگردن خونشون ولي بيا كارتو تموم كن.
_ نميخوام. زنگ بزن بگو.
زين بدون اينكه اون بحث رو ادامه بده به لويي زنگ زد و منتظر بود.: سلام زي.
+ سلام لو خوبي؟
: مرسي.
+ لويي؟
: بله؟
+ از من ناراحتي داداش؟
: نه ناراحت نيستم. جانم ؟ چي ميخواي؟زين چند لحظه سكوت كرد.
+ هيچي . ما داريم ميريم خونه بابت تمام مدتي كه انقدر مراقبم بودي عذر ميخوام و ممنونم.
: مزخرف نگو. من فقط وظيفمو انجام دادم. الانم نميخواد بريد بمونيد من و هري ميريم خونه ي خارج شهر من.
+ نه ديگه. نيم ساعت ديگه ميريم شما هم برگرديد استراحت كنيد.
: زي... اي خدا مراقب خودتون باشيد.
+ باشه پسر. ميبينمت.گوشيو قطع كرد و دستشو پشت كتف ليام گذاشت: دوست داري بريم شام بخوريم؟
ليام سرشو كج كرد و نگاهشو به زين داد: زده به مغزت؟ پاشيم بريم قاطي جمعيت؟
زين لبخند زد: نه عزيزم. كاري كه اين همه مدت كرديمو ميكنيم. تو ميشيني تو ماشين من غذا ميگيرم بعدشم ميريم يه گوشه ميشينيم غذامونو ميخوريم. الانم كه شبه صورتمو ميپوشونم.
+ پس داري منو ميبري ديت.
_ دارم ميبرمت ديت. پاشو پسرم.ليام از جاش بلند شد: حالا قراره كجا بريم؟
_ نميدونم . دوست داري شام چي بخوري؟
ليام سويشرتشو به سمت زين انداخت: همبرگر و سيب زميني با... يه تيكم از پيتزاي تو برميدارم.
_ موافقم ولي اخرين باري كه گفتي من فقط يه تيكه ميخورم جفتمون گرسنه مونديم.ليام خنديد و دستي به موهاي اشفتش كشيد. چند لحظه سكوت كرد و انگار كه چيزي يادش اومده باشه گفت: به نظرم بهتره فست فود نخوريم.
زين سوييچ ماشين ليام رو از روي ميز برداشت: نظرت اشتباهه عزيزم. من پيتزا ميخوام و اگه امشبم بهم سوپ بدي شهرو به هم ميريزم.
+ بعدا سرفه ميكنيا.
زين دستشو به سمت ليام دراز كرد: بيا بريم.
ليام دست زين رو گرفت و همراهش به طرف ماشين رفت.
YOU ARE READING
Sunrise In Hollywood(Z.M)
Fanfiction_اسمشو چي ميذاري؟ بدگماني يا واقعيت؟ +من بهش ميگم توطئه