اقا من متاسفم واقعا. قرار بود اپ كنم بعد واتپد بازي دراورد بعد پارت پاك شد از تو ريسنتلي ديليت ريكاوريش كردم اصلا يه وضعيتي. خلاصه عذاب دردناكي بود.
مرسي از كامنتاي پارت پيش. نميدونيد چه قدر خوشحالم ميكنيد.
اميدوارم لذت ببريد و لطفا اگه غلط ديديد حتماااا بهم بگيد.....
ليام بدنشو كشيد و چشماشو باز كرد. پتويي رو كه روش انداخته شده بود رو كنار زد. مسواك زد ، صورتشو شست و از اتاق بيرون رفت.
همون طور كه موهاشو با دست مرتب ميكرد پايين پله ها وايساد و به زين كه داشت توي نوت گوشيش چيزي مينوشت نگاه كرد. هوا تاريك شده بود و اين يعني كلي خوابيده.
_زي؟ چيكار داري ميكني؟زين سرشو بالا اورد و لبخند زد: شبت به خير. دارم اهنگ مينويسم.
ليام روي مبل نشست و چشماشو ماليد: فكر كردم داري چت ميكني. چرا بيدارم نكردي ؟
زين اخرين خط رو هم نوشت و از روي صندلي بلند شد: گفتم بذارم هرچه قدر دوست داري بخوابي. چيزي ميخوري؟
+ آره گرسنمه.
زين لبخند زد و از جاش بلند شد: خب... ميخواي زنگ بزنيم غذا بيارن؟
ليام همون طور كه به سمت اشپزخونه ميرفت گفت و روي اپن نشست: نميخواي منو ببري بيرون؟زين بطري فلزي اب ميوه رو جلوي ليام گذاشت: ميخواي بريم خارج شهر؟
ليام سرشو تكون داد و بطري رو جلوي زين گرفت: برام بازش كن.
زين خنديد و در بطري رو باز كرد: خب پس ابميوتو بخور و برو حاضر شو. سر راه غذا ميگيريم ميبريم.
ليام همون طور كه ابميوه رو مزه ميكرد گفت: اگه يكي ديدمون چي؟
_ خب ببينه. شيشه هاي ماشين دوديه تو هم قرار نيست معلوم شي.+ خب پس برم حاضر شم؟
_برو
+ يعني چي برو؟؟؟
زين با تعجب پرسيد: خب چيكار كنيم؟
ليام از روي اپن پايين اومد و جلوي زين وايساد: نگفته بودي قراره نامزد كني شيطون.زين ابروهاشو بالا انداخت: زن خوب سراغ داري؟؟
+ زيييييييين
زين خنديد و موهاي ليامو بيشتر به هم ريخت: قراردادم داره تموم ميشه. بذار شرايط اروم باشه.
+ منم دعوتم؟
زين با جديت جواب داد: اره ديگه قراره دست عروس رو بگيري بياري بذاري تو دست من.ليام از جديت زين خندش گرفته بود: باشه ولي تو نميتوني با يه مسيحي ازدواج كني.
_ يعني ميخواي بگي نمياي عروسي من؟ خيلي بي معرفتـ... مممممممم
وقتي ليام دستشو جلوي دهن زين گذاشت كلمه هاش به صداهاي نا معلوم تبديل شد.
YOU ARE READING
Sunrise In Hollywood(Z.M)
Fanfiction_اسمشو چي ميذاري؟ بدگماني يا واقعيت؟ +من بهش ميگم توطئه