دو روز بعد
با صداي زنگ گوشيش دستشو زير بالش برد و بلافاصله الارم رو قطع كرد.
دستشو به چشماش كشيد و به ساعت گوشيش كه ٣:٥٥ دقيقه ي صبح رو نشون ميداد نگاه كرد.
ليام طبق معمول توي خواب بغلش كرده بود و نفس هاي ارومش نشون ميداد بيدار نشده. مثل هميشه كل پتو رو دور خودش پيچيده بود و نصف صورتش روي بالشت زين بود. خوب يادش ميومد اوايل كه پيش هم ميخوابيدن چند بار از تخت پايين افتاد. عادت نداشت يكي بهش بچسبه و همين باعث ميشد ناخوداگاه بخواد فرار كنه ولي بعدا ياد گرفت اگه ميخواد بدون اينكه بيوفته پايين يا دلدرد بگيره بخوابه، بايد سرجاش بمونه و بذاره ليام بغلش كنه چون اوايل هرچه قدر توي خواب، سعي ميكرد ليامو از خودش جدا كنه اون پسر هم ناخوداگاه بيشتر فشارش ميداد و در نهايت از فشاري كه به شكمش ميومد از خواب ميپريد يا اگر هم موفق ميشد فرار كنه ، از تخت ميوفتاد پايين.به ارومي دست هاي ليام رو از دور شكم خودش باز كرد، بدنشو جلو كشيد و از روي تخت بلند شد. خسته بود و خوابش ميومد ولي هم بايد كارهاشو انجام ميداد و مهم ترين دليل اين ساعت شب بيدار شدنش توي اين دو شب هم اين بود كه داروي ليام رو بهش بده.
درسته كه ليام بهش گفته بود خودش ميتونه بيدار شه اما زين نگران بود نكنه تنبلي كنه پس ترجيح ميداد خودش بيدار شه. اينجوري خيالش راحت تر بود. شب گذشته هم ليام داروشو خورد و دوباره خودشو به زين چسبوند و خوابيد.
پروازشون به پاريس ساعت ٥ عصر بود و كارهاي زيادي براي انجام دادن داشت. بعد برداشتن يه ليوان اب و داروي ابي رنگ دوباره از پله ها بالا رفت و روي تخت نشست.دستشو روي پهلوي ليام كشيد و اسمشو صدا زد. وقتي جوابي نگرفت كمي بلند تر صداش كرد و به نوازش كردن پهلوش ادامه داد.
_ صبح شده؟
+ نه عزيزم وقت داروته.
ليام روي تخت نشست و بدون اينكه دستاشو از زير پتو بيرون بياره يا چشماشو باز كنه، فقط لب هاشو از هم فاصله داد.زين خنديد ، قرص رو توي دهن ليام گذاشت و بلافاصله دستشو پشت گردنش گذاشت و كمكش كرد اب بخوره.
_مرسي.
زين پيشوني ليام رو بوسيد: خواهش ميكنم پسر لوسم. ديگه بخواب.
ليام دوباره روي تخت دراز كشيد و كم تر چند ثانيه باز خوابش برد..........
(١١ صبح به وقت لس انجلس)
بعد از اينكه دوش گرفت از اتاق بيرون رفت و بلافاصله بوي املت به مشامش رسيد.
_ من بيدار شدم.
+ بيا پايين عزيزم.
ليام همون طور كه از پله ها پايين ميرفت گفت: خيلي گرسنمه. از كجا فهميدي الان بيدار ميشم؟
+ چون داد زدي صدام كردي گفتي تشنمه بهم اب بده.
ليام ابروهاشو بالا انداخت و روي اپن نشست: بعيد نيست. از خواب كه بيدار ميشم خيلي گيجم. از اتاق نرو بيرون ديگه.زين سبد نون رو روي اپن گذاشت: خب عزيزم من كه هميشه هستم. امروز از صبح كار داشتم بلند شدم از هتل و پرواز مطمئن شم و يه سري كاراي ديگه رو انجام بدم. صبحونه رو كه خورديم بايد چمدون ببنديم.
ليام سرشو تكون داد و روي يكي از صندلي ها نشست: باشه. ديشب دارومو خوردم؟
زين ماگ چايي رو جلوي ليام و فنجون سفيد رنگ قهوه رو هم كنار ايپاد خودش گذاشت: تو نگران نباش. نيازي نيست يادت بمونه خودم همشو يادمه.
YOU ARE READING
Sunrise In Hollywood(Z.M)
Fanfiction_اسمشو چي ميذاري؟ بدگماني يا واقعيت؟ +من بهش ميگم توطئه