ادامه چپتر قبل _ همان روز _ عصرپشت میز اشپزخونه نشسته بودم و قوطی پپسی دستم بود ؛ به لویی نگاه می کردم که دست به کمر زده و با دست دیگه ش یه سیخ جیگر روی شعله گاز گرفته بود.
یه قلپ بزرگ از نوشابه م خوردم و پاهامو تکون دادم.
ل_ عزیزم یکم صبرکن تا با غذات بخوریش
بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت و شعله رو خاموش کرد.
ه_ من جگر دوست ندارممم
غر زدم و به دستاش نگاه کردم که با دقت تیکه های خونمرده جگر رو تو ظرف جلوم میریخت.
ل_ میدونم بیبی .. منم ازش بدم میاد ولی کم خون شدی
یه دونه برداشت.
ل_ ولی تو چنتا دونه ش رو بخور و بعد روش نوشابه رو سر بکش تا مزه شو احساس نکنی !
اخم کرد و با لبای غنچه شده تیکه گوشت توی دستشو فوت کرد و به سمت لبام آورد.
یکم به لبم فشارش داد و وقتی دهنمو باز کردم ، سعی کردم که زبونم به سر ناخوناش بخوره.
جویدمش ، مثل ادامس بود و البته مزه افتضاحی داشت.
با چشمای التماس گر نگاهش کردم و اون جدی سرش رو به مخالفت تکون داد.
ل_ من کوتاه نمیام هری باید چنتا تیکه ازینا بخوری
بطری پپسیمو از دستم گرفت ، کمی ازش نوشید و بعد به سمت لبم نزدیک کرد.
دهنم مزه بهتری گرفت و لویی تیکه های کوچیک کوچیک جیگر کباب شده رو به هر زوری که بود به خوردم داد.
بعد از خوردن عصرونه م رفتم تا تکالیفمو انجام بدم.
لویی هم تو اتاق کارش رفت ودرو بست.
تمرکز کافی برای نوشتن نداشتم. نمی تونستم حواسمو جمع کنم و ساده ترین قسمتای لگاریتم هم فراموشم شده بود.
اهی کشیدم و مدادمو پرت کردم رو میز.
صدای لویی میومد که داره با تلفن حرف میزنه برای همین نمی تونستم برم پیشش و بگم که این مبحث رو یادم بده.
کمی ادبیات لاتین خوندم تا صحبتش تموم بشه.
متن کتاب مقدس رو روی پام گذاشتم و سعی کردم که سفر پیدایش رو برای کلاس آقای جونز ترجمه کنم.
![](https://img.wattpad.com/cover/240489876-288-k9734.jpg)
YOU ARE READING
LOUIS ❤️ ( L.S )
Fanfiction_ اون چیزی که تو داری حسش می کنی ایمانه هری ، باشه ؟ + باشه . هشدار : هیچ ضرورتی در خواندن کتاب پیش رو وجود ندارد !