نیمه های شب _ درخانه لری
تو بدنم لرز افتاد.
کورمال کورمال با چشمای بسته م دنبال پتو گشتم و خواستم بکشم روم...
ه_ لو ..
یه چشمم و باز کردم و نشستم.
لویی روی پارکت های سرد و چوبی با یه تنک تاپ و شلوار سفید نشسته بود.
پاهاشو جمع کرده بود و انگشتاش به سمت بالا روی زانوهاش قرار داشتند.
مراقبه می کرد.
نور مستقیم ماه ، از پنجره تو اتاق پخش شده بود.
سایه مژه های بلند لویی رو روی گونه های تیزش می دیدم و لباش که کمی تکون میخورد.
ه_ هوففف
خودمو تو تخت پرت کردمو و لحاف رو دورم پیچیدم.
ل_ از سرشب ده بار لحاف رو انداختم روت و با لگد پرتش کردی ..
رومو برگردوندم سمتش ؛ هنوز تو همون حالت بود.
ه_ چی ؟
ل_ اگه موقع خواب لباساتو درمیاری ، باید دور خودت پتو بپیچی تا سردت نشه...
چشماش بسته بود و انگار چیزایی که بهم میگفت ذکرای مانترا بودند.
ه_ برای مراقبه بیدار شدی ؟
به ساعت نگاه کردم که سه دقیقه مونده بود تا دو بشه.
ل_ هنوز نخوابیدم ..
چشماشو باز کرد و نفسشو بیرون داد.
ه_ حالا میای بخوابی یا نه ؟ مثلا روز تعطیله مونه ها ..؟
دیروزمون رو که به فاک دادی .
تو ذهنم باهاش دعوا کردم.
ل_ الان میام پیشت ..
دستشو رو زمین ستون کرد و پاشد و شلوار عجیبشو درآورد.
ه_ نه نیا ...
ل_ چرا ؟
ه_ من هوس سیب زمینی سرخ کرده کردم ..
ل_ الان ؟
خمیازه کشید و لبه ی تخت نشست.
ه_ اوهوم ..
ل_ یه بوس بده ببینم
KAMU SEDANG MEMBACA
LOUIS ❤️ ( L.S )
Fiksi Penggemar_ اون چیزی که تو داری حسش می کنی ایمانه هری ، باشه ؟ + باشه . هشدار : هیچ ضرورتی در خواندن کتاب پیش رو وجود ندارد !