« من یه قهرمانم ؟ »

486 104 254
                                    


به تلوزیون کوچولو و عجیبی که بالای دیوار نصب شده بود نگاه کردم و برنامه بی مزه ای که برای تبلیغ بوتاکس پخش میکرد.

پری پشت میز و روبه رومون لم داده بود و پاهاش روی پاهای زینی بودن که سخت مشغول گوشیش بود.

نور آبی صفحه تو عینکش افتاده بود و داشت با یکی چت میکرد.

لویی دست خیسشو پشت گردنم گذاشت و رو صندلی کنارم نشست.

ل_ هری با چیپس خودتو سیر نکن ، اینجا غذاش خوبه !

از خیسی دستش اعصابم خرد شد

ه_ عههه بهم دست نزن لو

چنتا دستمال از جعبه کشید و لباشو آویزون کرد

ل_ ببخشید خب

پ_ هری چیپس رو بده اینور

ظرف چوبی رو به سمتش هل دادم.

ز_ وای چقدر گشنمههههه

گوشیشو قفل کرد و برعکس رو میز گذاشت.

پ_ بیا ازینا بخور. خدااااست

با دهن پر جوابش رو داد.

زین یه مشت برداشت و چپوند تو دهنش.

ل_ من میگم چیپس نخورید شما مشت مشت میخورید ؟

ز_ بیخیال لو

منم یه دونه دیگه برداشتم.

ه_ شاید ما اومدیم اینجا که فقط چیپس بخوریم و بریم ! چیکارمون داری اخه

لویی چشماشو به طور واضحی برام چرخوند.

پ_ راستی بچه ها شنیدین زین دوست پسر پیدا کرده ؟

پری یهو گفت و زین بهش مشت زد.

ز_ الکی میگه ..

پس گردنشو الکی خاروند و لبخند از لبش پاک نمیشد.

ل_ آخه کی حاضره با این دوست شه

لویی تیکه انداخت.

پ_ خیلی هم دلشون بخواد

پری زین رو تو بغلی تهاجمی فشار داد و لپشو ماچ کرد.

ل_ چندبار باهاش خوابیدی ؟

لویی زیپ سوییشرت قهوه ایشو باز کرد و یکم به صندلیش تکیه داد.

ز_ هنوز باهاش نخوابیدم

LOUIS ❤️ ( L.S ) Donde viven las historias. Descúbrelo ahora