به تلوزیون کوچولو و عجیبی که بالای دیوار نصب شده بود نگاه کردم و برنامه بی مزه ای که برای تبلیغ بوتاکس پخش میکرد.پری پشت میز و روبه رومون لم داده بود و پاهاش روی پاهای زینی بودن که سخت مشغول گوشیش بود.
نور آبی صفحه تو عینکش افتاده بود و داشت با یکی چت میکرد.
لویی دست خیسشو پشت گردنم گذاشت و رو صندلی کنارم نشست.
ل_ هری با چیپس خودتو سیر نکن ، اینجا غذاش خوبه !
از خیسی دستش اعصابم خرد شد
ه_ عههه بهم دست نزن لو
چنتا دستمال از جعبه کشید و لباشو آویزون کرد
ل_ ببخشید خب
پ_ هری چیپس رو بده اینور
ظرف چوبی رو به سمتش هل دادم.
ز_ وای چقدر گشنمههههه
گوشیشو قفل کرد و برعکس رو میز گذاشت.
پ_ بیا ازینا بخور. خدااااست
با دهن پر جوابش رو داد.
زین یه مشت برداشت و چپوند تو دهنش.
ل_ من میگم چیپس نخورید شما مشت مشت میخورید ؟
ز_ بیخیال لو
منم یه دونه دیگه برداشتم.
ه_ شاید ما اومدیم اینجا که فقط چیپس بخوریم و بریم ! چیکارمون داری اخه
لویی چشماشو به طور واضحی برام چرخوند.
پ_ راستی بچه ها شنیدین زین دوست پسر پیدا کرده ؟
پری یهو گفت و زین بهش مشت زد.
ز_ الکی میگه ..
پس گردنشو الکی خاروند و لبخند از لبش پاک نمیشد.
ل_ آخه کی حاضره با این دوست شه
لویی تیکه انداخت.
پ_ خیلی هم دلشون بخواد
پری زین رو تو بغلی تهاجمی فشار داد و لپشو ماچ کرد.
ل_ چندبار باهاش خوابیدی ؟
لویی زیپ سوییشرت قهوه ایشو باز کرد و یکم به صندلیش تکیه داد.
ز_ هنوز باهاش نخوابیدم
ESTÁS LEYENDO
LOUIS ❤️ ( L.S )
Fanfic_ اون چیزی که تو داری حسش می کنی ایمانه هری ، باشه ؟ + باشه . هشدار : هیچ ضرورتی در خواندن کتاب پیش رو وجود ندارد !