« بیا برقصیم »

444 94 274
                                    


سنگ تموم بذارید براش که ناز میکنه برگرده 🥺

دوست پسر قبلیم قرار بود براتون اسمات بنویسه و دیشب از بلاک درش آوردم.
حالا ببینیم چی میشه 😂😂😂😂

لبام آویزون بود.

پاهامو بغل کرده بودم و رو پشت بوم نشسته بودم.

ماه ، گنده و پر نور بود .

هیچ ابری دیده نمیشد و آسمون یه جورایی سرمه ای به نظر میرسید.

باد خنک رو پوستم مینشست و توی تیشرت نرمم احساس راحتی داشتم.

هرکاری می کردم نمی تونستم لب پایینمو تو دهنم جمع کنم و سعی کنم لبخند بزنم ؛ چون لویی بی تربیت اذیتم کرده بود و هیچجوره تو کتم نمیرفت که ببخشمش .

_ هَهَهَهَهَهَرررریییی

میتونستم صدای شوخ و گرمش رو از تو دودکش شومینه بشنوم که ادای روح درمیاورد.

_ هههههههرییییی

صدای نفس هاش و پاهاش رو شنیدم که از پله ها بالا میومد.

_ کی اینجا تو تاریکی نشسته ؟ من صدای یه بچه گربه شنیدم

پشت سرم ایستاده بود.

_ کسی اینجاست ؟

اروم پرسید و من بدون اینکه نگاش کنم پاهامو بیشتر بغل کردم.

پشت سرم نشست ، پاهاشو از دو طرف دورم حلقه کرد و ولی دستاش رو پشتش تکیه داد.

_ گربه کوچولو ؟ تو هری رو ندیدی ؟

نتونست طاقت بیاره ،از پشت بغلم کرد و چانه ش رو روی شونه ی راستم گذاشت ، سرشو کج کرد تا نگام کنه.

ه_ ولم کن لویی باهات قهرم

ل_ ببین کی لوس شده

سرشو از روی شونه م برنداشت و تو صورتم حرف زد.

ه_ خودت لوسی ولم کن

ل_ نموخوام ...

دماغشو به گونه م کشید و ازم جدا شد.

ه_ لویی خیلی بدجنسی ...من واقعا میخواستم باهاش برم بیرون

ل_ عزیزم من اونو میشناسم ... جاهای خوبی نمیره

ه_ خب گفتم که تو هم باهامون بیای ... من دلم بیرون میخواد خب

ل_ خب اومدم ببرمت دیگه

LOUIS ❤️ ( L.S ) Où les histoires vivent. Découvrez maintenant