سنگ تموم بذارید براش که ناز میکنه برگرده 🥺دوست پسر قبلیم قرار بود براتون اسمات بنویسه و دیشب از بلاک درش آوردم.
حالا ببینیم چی میشه 😂😂😂😂لبام آویزون بود.
پاهامو بغل کرده بودم و رو پشت بوم نشسته بودم.
ماه ، گنده و پر نور بود .
هیچ ابری دیده نمیشد و آسمون یه جورایی سرمه ای به نظر میرسید.
باد خنک رو پوستم مینشست و توی تیشرت نرمم احساس راحتی داشتم.
هرکاری می کردم نمی تونستم لب پایینمو تو دهنم جمع کنم و سعی کنم لبخند بزنم ؛ چون لویی بی تربیت اذیتم کرده بود و هیچجوره تو کتم نمیرفت که ببخشمش .
_ هَهَهَهَهَهَرررریییی
میتونستم صدای شوخ و گرمش رو از تو دودکش شومینه بشنوم که ادای روح درمیاورد.
_ هههههههرییییی
صدای نفس هاش و پاهاش رو شنیدم که از پله ها بالا میومد.
_ کی اینجا تو تاریکی نشسته ؟ من صدای یه بچه گربه شنیدم
پشت سرم ایستاده بود.
_ کسی اینجاست ؟
اروم پرسید و من بدون اینکه نگاش کنم پاهامو بیشتر بغل کردم.
پشت سرم نشست ، پاهاشو از دو طرف دورم حلقه کرد و ولی دستاش رو پشتش تکیه داد.
_ گربه کوچولو ؟ تو هری رو ندیدی ؟
نتونست طاقت بیاره ،از پشت بغلم کرد و چانه ش رو روی شونه ی راستم گذاشت ، سرشو کج کرد تا نگام کنه.
ه_ ولم کن لویی باهات قهرم
ل_ ببین کی لوس شده
سرشو از روی شونه م برنداشت و تو صورتم حرف زد.
ه_ خودت لوسی ولم کن
ل_ نموخوام ...
دماغشو به گونه م کشید و ازم جدا شد.
ه_ لویی خیلی بدجنسی ...من واقعا میخواستم باهاش برم بیرون
ل_ عزیزم من اونو میشناسم ... جاهای خوبی نمیره
ه_ خب گفتم که تو هم باهامون بیای ... من دلم بیرون میخواد خب
ل_ خب اومدم ببرمت دیگه
VOUS LISEZ
LOUIS ❤️ ( L.S )
Fanfiction_ اون چیزی که تو داری حسش می کنی ایمانه هری ، باشه ؟ + باشه . هشدار : هیچ ضرورتی در خواندن کتاب پیش رو وجود ندارد !