« بزاق و جفت مناسب »

537 103 172
                                    


صبح روز بعد زین باهامون تماس گرفت و گفت که کار واجبی داره و لویی باید باهاش بره.

هردومون خوابمون میومد و برنامه ی تو خونه موندنمون بهم خورد.

لو با موهای شلخته و اخمای تو هم کمربندشو بست و پایین پیرهنشو مرتب کرد.

نگاهش به من افتاد که با لب و لوچه آویزون رو تخت نشسته بودم و پاهام تو بغلم جمع شده بود.

ل_ دلت میخواد بری پیش پری ؟

جلوی پام زانو زد و مچمو نوازش کرد.

ل_ قول میدم ظهر بیام دنبالت و بقیه روز باهم باشیم.

بلند شد و جلوی اینه رفت.

ل_ پاشو عسلم ، ناز نکن

دستی تو موهاش کشید ، ساعتشو دور مچش بست و من مثل پاپی ها نگاش کردم.

ل_ میخوای کولت کنم تا ماشین ؟ بعدم بری اونجا بخوابی ؟

ه_ می تونی ؟

تلاشم برای نیشخند نزدن ناکام موند و لویی هم خنده ش گرفت.

یه شلوار راحتی کمرنگ و بنفش پوشیدم با دمپایی نرمو انگشتیم و هودی قرمز لویی.

ل_ نمیخوای خانوم پینپانِلا رو با خودت ببری ؟

خرگوش گنده م که شبا روش میخوابیدم رو اورد بالا و من مخالفت کردم.

با عجله سوار ماشین شدیم.

برای خرید صبحونه جایی نگه نداشت و مستقیم دم خونه ی زین اینا پیاده م کرد.

زین دم در واستاده بود با یه شلوار زاپدار قشنگ و اینبار یه عینک نردی هم زده بود.

با پیاده شدن من عجله ای سوار ماشین شد و به لویی فرصت نداد که منو تا بالا همراهی کنه.

در واحدشون باز بود و من پری رو صدا زدم.

پ_ تو اتاقم کندوتنبل ..

تو چارچوب در اتاقش واستاده بودم و نگاش کردم که موهاش رو از دو طرف بست و روی سرش حلقه کرد.

ه_ می تونم تو تختت بخوابم ؟

با حالت نزاری گفتم و اون به موهاش اسپری زد.

پ_ سلام عزیزدلم ... حالت تو این روز دلنشین و زیبا چطوره  ؟

ه_ بد ..

LOUIS ❤️ ( L.S ) Donde viven las historias. Descúbrelo ahora