« اون پسره کیه ؟ »

596 128 240
                                    


در خونه رو باز کردم و خودمو کشوندم تو .

کفشامو دم در پرت کردم.

کوله مو رو کاناپه انداختم و همونطور که به سمت آشپزخونه میرفتم تیشرت و شلوارمم از خودم جدا کردم.

ساعت پنج و نیم بود و لویی حدود شش میومد.

از تو یخچال یه اسپرایت برداشتم و خودمو رو صندلی رها کردم.

امتحانای کوفتی.

خیلی خسته بودم.

الان دلم میخواست فقط بخوابم.

خودمو تو حموم انداختم و بعد از یه دوش سریع رفتم تو تخت.

بیدار که شدم ساعت ۹ بود و خونه ساکت.

لویی برنگشته بود.

وگرنه الان خونه رو روی سرش گذاشته بود و به خاطر صدای آوازش و تق و توق وسایل آشپزخونه صدبار فحشش داده بودم.

همونطور که یه چشمم رو می مالیدم گوشیمو چک کردم.

از لویی ❤️ | ساعت ۶:۳۱ | :

امتحان چطور بود رفیق ؟

از لویی ❤️ | ساعت ۶:۳۵ | :

امشب کمی دیرتر میام. نگرانم نشو.

از لویی ❤️ | ساعت ۶:۳۶ | :

موواچ 😻

چشمامو چرخوندم.

پا شدم و با همون باکسر سفیدم به سمت ترموستات رفتم تا دمای خونه رو متناسب با علاقه م به برهنگی تنظیم کنم.

وسایلمو که اطراف ریخته بودم جمعشون کردم.

کمی نودل درست کردم و سرپایی و با نون خوردمش.

لباسای کثیفمون رو از دور خونه و اتاق خواب جمع کردم و تو ماشین ریختم و ملحفه هارو عوض کردم.

یه پیرهن گشاد پوشیدم و دوباره خودمو تو تخت جمع کردم.

خونه ساکتِ ساکت بود و من به ساعت خیره شدم که از یازده گذشته بود و صدای تیک تاکش تو کله م می پیچید.

با صدای چرخونده شدن کلید تو در از جا پریدم و بعد صدای خنده های لویی و پج پچ های یه مرد دیگه رو شنیدم.

سریع از اتاق بیرون رفتم.

لویی سرش رو بالا آورد و بهم نگاه کرد و الکی خندید.

LOUIS ❤️ ( L.S ) Onde histórias criam vida. Descubra agora