ک_ واقعا خوشگلی ...لویی دستم رو کشید ، از بغل کین بیرونم آورد و من دستمو زیر شکمم گذاشتم.
ل_ می بینمتون بچه ها
به بیرون از خونه هدایتم کرد و ازونجایی که هوا تاریک شده بود دستمو گرفت و باهم مسیر حیاط تا ماشین رو طی کردیم.
کمکم کرد سوار بشم و بعد خودش ماشین رو دور زد و سرجاش نشست. همونطور که کمربندشو می بست به صورتم خیره شد و لباش کش اومد.
ل_ واقعا خوشگل شدی ها
چشمامو چرخوندم.
ه_ کین بازی درنیار ... از وقتی اومده هزار بار گفته !
ماشینو روشن کرد. طوری که فرمون رو گرفته بود و حین رانندگی صندلیشو میزون میکرد مردونه و سکسی بود. برای همین لبمو گاز گرفتم.
ل_ اونکه از بس خودشیفته ست ...
ه_ چطور ؟
ل_ چون عین خودشی ...
ه_ من ؟ من شبیه اونم ؟
ل_ چهره ت ؟ اره ! خودت ؟ نه ! تو یه تاملینسون کوچولویی ..
ه_ اوه پس تو می خواستی با من باشی تا یه ورژن از کِین داشته باشی که به میل تو بزرگ شده ؟
ل_ اولا من نمیخواستم با تو باشم ... من یهویی عاشقت شدم !
با لوس بازی گفت و روی زانوم دست کشید.
ل_ ثانیا ... دارم میبرمت سر قرار بیبی ! یکم اخماتو واکن ...بخند ببینم
دستش رو از روی پام برنداشت و کمی رانمو ماساژ داد.
ل_ ثالثا واقعا این چیزا چه اهمیتی داره وقتی انقدر عاشقتم ؟
شونه مو انداختم بالا ، به رژم توی اینه نگاه کردم و لبمو به هم مالیدم.
ل_ جوجه ی بابا چطوره ؟ حالت خوبه مارتا ؟
دستشو روی شکمم کشید و نگام کرد.
ل_ سردت نیست بیبی ؟
ه_ نه هوا خوبه !
ل_ خوبه ... کت من اون عقبه لاو خواستی بگو
ه_ باشه
سرمو به صندلیم تکیه دادم و لویی از شهر گذر کرد ، کاملا خارج شد و رسید به یه جاده فرعی که خاکی بود.
![](https://img.wattpad.com/cover/240489876-288-k9734.jpg)
YOU ARE READING
LOUIS ❤️ ( L.S )
Fanfiction_ اون چیزی که تو داری حسش می کنی ایمانه هری ، باشه ؟ + باشه . هشدار : هیچ ضرورتی در خواندن کتاب پیش رو وجود ندارد !