« بیهوده است ، بیهوده ؛ همه چیز بیهوده است. »کتاب مقدس
من و لویی کنار هم نشسته بودیم ، تو یه اتاق تاریک با چراغ های کمرنگ و آبی ای که از اکواریوم ها ساطع میشد.
موسیقی دلنشینی پخش میشد و پاهامون رو توی یه اکواریوم خوشگل گذاشته بودیم و ماهی های کوچولویی بوسمون میکردن و برای انگار درمان خوب بود.
لویی درحالی که به دیوار پشت سرش تکیه داده و دستاش رو توی سینه ش بغل کرده بود با چشمای خمار نگام میکرد.
ل_ تکون نده پاتو لاو
زمزمه کرد و من نگاش کردم.
ه_ چی ؟
ل_ زیاد پات رو تکون بدی ماهی ها نمیتونند خوب بوست کنند و پوسته پاهات تمیز بشه
باشه ای گفتم و یهو صدای شلپ و شلوپ پاهاش اومد.
ه_ خودت چجوری میتونی ؟
ل_ چون میخوام بدون اینکه پا بذارم روشون بهت نزدیک تر بشینم
خودشو کشید کنارم و کمی از پاچه شلوارکم که زیر زانوم بود رو بالا زد.
ه_ حالا واقعا فایده ای هم داره اینکار ؟
ل_ راستش خبر ندارم. ولی تجربه کردنش بهتر از تو خونه نشستن و هیچکاری نکردن بود.
ه_ این فضای خیلی قشنگیه
به اکواریوم بزرگ رو به رومون نگاه کردم و دلقک ماهی هایی که دست جمعی اینور و اونور میرفتند منو یاد کارتون مورد علاقه م انداختند.
نمو ، ماهی ای که دنبال ددیش میگشت !
ل_ آره خیلی باحاله !
درحالی که با شوق روبه روشو نگاه میکرد ، به ریموت کنار دستم اشاره کرد.
ل_ میخوای چیزی سفارش بدی ؟
ه_ اینجا بوی دریا میده ! خوشم نمیاد چیزی بخورم ..
ل_ اوکی ! پس من یه چیزی میگیرم !
دکمه ای رو فشار داد و یه خانم مسن وارد شد. لویی خوراکی سفارش داد و من مشغول مشاهده رفتار عروس دریایی های نینی شدم که چطوری خودشون رو جمع میکردند و به سمت بالا فشار میدادند.
البته دیدن ماهی ها با تفسیر و کامنت های لویی درمورد دسته بندی علمیشون و طول عمر یا غذاهاشون همراه بود که واقعا حالمو بهتر میکرد.
کمی بعد ، با دیدن لویی که آیس پک شکلاتی میخورد و اخرین تیکه از پیتزاشو بلعید دلم ضعف رفت.
لبای اویزونم رو که دید نی نوشیدنیش رو محکم تر مک زد ، تا تهشو بالا کشید و نفس شو با لذت بیرون داد.
چشمامو چرخوندم و اون با خباثت خندید.
ل_ چی شده هری ؟
ه_ خیلی بدجنسی
![](https://img.wattpad.com/cover/240489876-288-k9734.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
LOUIS ❤️ ( L.S )
Fanfic_ اون چیزی که تو داری حسش می کنی ایمانه هری ، باشه ؟ + باشه . هشدار : هیچ ضرورتی در خواندن کتاب پیش رو وجود ندارد !