"Shoot the fucking gun"
قسمت نوزدهم ~ اون تفنگ لعنتی رو شلیک کن!
*این قسمت کمی بلادیهه.
صدای گلوله در گوشش زنگزد و به اندازه ی بلندی صدا، دنیای اطرافش در هر لحظه کند و کندتر میگذشت. قلبش در سینه محکم میزد و ادرنالین بدنش به اوج رسیده بود.چشمان بسته شدهاش بیشتر و بیشتر به خود میلرزیدند و تهیونگ در ان لحظات کوتاه اما طولانی فقط به خودش فکر میکرد.
به خود خودش!
شاید خودخواهانه به نظر میرسید اما تهیونگ نمیخواست بمیرد. آرزوهای بسیاری داشت که قرار بود لااقل در این روشنایی دست یافتنی شوند. قرار بود خوابهای مملو از ارامش، کنار خواهرش و شاید ان لیدر روی مخ در انتظارش باشند؛ اما انگار روزگار چنین نمیخواست و او قرار بود بمیرد، آن هم چون نمیخواست اسلحه دستش بگیرد.
مغزش سرش داد میزد و منطق را صدا میکرد اما قلبش میخندید. بهش میگفت حتی اگه مرده دستانش خونی نشده اما منطق به سخرهاش میگرفت و با گفتن "میتونی لب کوزه آبشو بخوری و توی قبرت با دستای تمیزت بازی کنی!" خبر تلخ مرگ را میداد.
تمام این جنجال ها چند ثانیه بیشتر طول نکشید و سنگینی عجیبی رویش افتاد.
"پس مرگ اینطوریه؟!
چقدر سنگینه!"
_ وی؟!وی!
صدای جیهوپ به گوشش رسید و ابروهایش درهم جمع شد.
"اینجا چه خبره؟!"
_ وی جواب بده!
ناگهان سنگینی از رویش برداشته شد و در تعجب بیشتر فرویش برد. چشمانش را آرام و با ترس باز کرد و با چهره ی نگران جیهوپ روبه رو شد.
_ خدایا! چرا جواب نمیدی پس؟!
نگاهی به خودش کرد. تمام بدنش را خون رنگ امیزی کرده بود و گرمی لکه های تازه را روی صورتش حس میکرد.
_ این خون کیه؟!
جیهوپ لبخند تلخی به حالت گیجش زد و سپس فریاد زد:
_ حالش خوبه کوک!
نگاهش به جونگکوک کشیده شد اما ناگهان صحنه ی روبه رویش میخکوبش کرد. چشمان آبی مردی که تا چند ثانیه پیش پر از دیوانگی و انزجار بود و خون را طلب میکرد؛ به رنگ قرمز درآمده بود و پوزخند سردش خشک شده گوشه ی لبانش پنهان شده بود. خون اطراف سرش را احاطه کرده بود و سوراخ بزرگی درون پیشانیش خود نمایی میکرد.
با چشمان بزرگ و خیره به اریک، دستی به صورتش زد و با برخورد دستش با جسم لزجی جیغ زد.
با انزجار دستش را تکان میداد و بی توجه به دردی که امانش را بریده بود در زمینخاکی جنگل عقب میرفت.
میخواست فرار کند.
از صحنه ی روبه رویش؛
از چشمان به خون نشسته روبهرویش؛
از بوی خونی که احاطه اش کرده بود؛
از مغزی که روی صورتش متلاشی شده بود.
جیهوپ با دیدن حالش آهی کشید:
_ گفتم نباید سرشو با اون فاصله ی نزدیک هدف بگیری جی.
جونگکوک اخمی کرد و نگاه نگرانش را به تهیونگ پیوند زد:
_ میخواستم ببینه اگه اریک شلیک میکرد وضعش چقدر بد بود.
هوسوک آهی کشید:
_ خیلی سخت گیری! خیلی!
کوک قدمی به سمت پسری که حالا با هر حرکت به پاهای زخمیش صدمه میزد برداشت:
_ اگه اینطوری نباشم میمیرید!
زبان جیهوپ در دهانش قفل شد.
"منطق جواب نداره!"
لیدر سرسختشان عامل زنده ماندنشان بود.
عامل اینکه از زنده ماندنشان خجالت نکشند و به جایش افتخار کنند که یک نجات یافتهاند و دستان به خون نشستهیشان ،نشانه بقایشانست.
YOU ARE READING
Survivor S1 | KookV
Fanfictionکیم تهیونگ ۲۰سال از ترس رباتهایی که روی زمین آزادانه راه میرفتند، در زیرزمین پنهان شده بود و درباره درخت، اسمان و حتی خورشید خیال بافی میکرد اما در روز تولدش همون رباتهایی که رویای رام شدنشون رو داشت؛ زندگیش رو سیاه کردند. اما شاید تمام این اتفا...