~. Chapter 25 .~

466 119 45
                                    

"Fire!"
قسمت بیست و پنجم ~ آتش

دود تمام ریه‌هایش را به آتش کشیده بود و چشمانش را به سرخی برده بود. نفسش بالا نمی‌آمد و دردِ پای چپش امانش را بریده بود اما می‌دوید.
می‌دوید تا از این آتش که تا چشم باز کرد اطرافش را احاطه کرده بود؛ فرار کند. دستان آتش تا همین‌لحظه هم زخم‌های زیادی روی بدنش جا‌گذاشته و صورتش را از دود سیاهِ سیاه کرده بود اما مشکل اصلی تهیونگ، این نبود. مشکل، یوری بود که شدید سرفه می‌کرد و هر لحظه ممکن بود‌‌ غش کند.

_ هی یوری!
پسرک بی‌جان نگاهش کرد:
_ هووم.
لبخند زد و به دویدنش سرعت بخشید. مدتی بود که می‌خواست چیزی را به او بگوید. الان شاید بهترین زمان نبود اما ممکن بود آخری باشد.
_ مرسی که منو نجات دادی.
یوری که معلوم بود شوکه شده به ارامی سری تکان داد و گذاشت سکوت بین‌شان پرحرف شود.
زخم پای چپ تهیونگ باز شده بود و به خوبی سرخوردن خون را روی پایش حس می‌کرد و چشمانش از سوزش کلافه‌اش کرده بودند اما تهیونگ راه نجات را پیدا می‌کرد!
تهیونگ هردویشان را نجات میداد!
آتش بر یکی از ستون‌های خانه غالب شد و ستون چوبی از بند آزاد شد بدون آن‌که بداند دو مردی که از کنارش عبور می‌کردند، می‌خواستند زنده بماند.
ستون افتاد و صدای فریاد دو مرد خانه‌ای که حالا یک کوپه آتش بود را پر کرد.

۱۸ ساعت قبل~

جین نگاهی به انسان متلاشی شده روبه‌رویش انداخت و آه بلندی کشید. از ربات انسانی روبه‌رویش فقط خون و کمی عضله باقی مانده بود.
"این دیگه چه سرنوشتیه؟!"
غم در‌چشمانش نشسته بود و از طرفی عصبانیت، کوک را می‌خورد. با بی‌قراری پاهایش را تکان می‌داد و نامجون را سوال پیچ می‌کرد:
_ این چیه نامجون؟!
نامجون آهی کشید و نمونه‌ی خون را مقابلشان قرار داد:
_ این یکی از ۷ رباتیه که جلوی دوربینا بودند.

جونگ‌کوک به منظره‌ی روبه رویش خیره شد.
"ربات؟!"
اصلا می‌شد‌ گفت چیزی که مقابلش بود زمانی انسان بوده؟! فقط خون و تکه‌های ریز و درشتی را می‌دید که زمانی هویتی را حمل می‌کردند اما‌ حالا فقط در یک ظرف جمع شده بودند.
چشمانش را از روی درد بست:
_ چرا چنین بلایی سرش اومده؟!
جیهوپ که تاحالا ساکت بود زبان گشود:
_ انفجار فقط مجازات خائنینه.
نامجون سری تکان داد:
_ درسته اما این برای مجازات نیست.

هر سه از گیجی اخم کردند و به نامجون چشم دوختند که از صندلی بلند شد و نمونه‌ی خون را زیر یکی از وسایلش قرار داد:
_ این بخاطره اختیاری که داشته.
جین شوکه صدایش را بلند کرد:
_ اختیار؟!اما رباتای انسانی اختیار ندارند.
ار ام سری تکان داد:
_ اونایی که چیپ دارند ندارند!
کوک با ابروان گره شده‌اش شمرده شمرده کلماتش را به زبان آورد:
_ داری بهم میگی اون ۷ربات چیپ نداشتند؟!
نامجون سری تکان داد و عکسی را به دستشان داد:
_ به مغز استخونش چیزی مثل چیپ تزریق شده.
با دست به داخل گلبول‌های قرمز که حالا سیاه شده بودند اشاره کرد:
_ و به خاطر همین گلبول‌های قرمزش مثل یه چیپ عمل کردند.

Survivor S1 | KookVWhere stories live. Discover now