~. Chapter 10 .~

571 166 6
                                    

"Be my student!"
"شاگردم‌شو!"

_ آره من بودم
آر ام با چشمانی که از هیجان و اشتیاق برق میزدند دوباره پرسید:
_ همه‌اش کار تو بود؟!
انگار که تازه فهمیده بود که تکرار سوالش فایده ای ندارد ، ناگهان از جایش پرید:
_ نه نه سوال مهم‌تر اینه که از کجا یاد گرفتی؟!
تهیونگ که با ابروهای بالا رفته و چشمان درشت شده نگاهش میکرد لب باز کرد:
_ از کتاب.

یونگی عصبی پوزخندی زد‌ و تکیه‌اش را از دیوار برداشت:
_ تو به من گفتی نمی‌تونی بخونی.
تهیونگ از نگاهش طفره رفت و زمزمه کرد:
_ شاید می‌تونم.
یمحکم به میز زد و عصبی فریاد زد:
_ فکر کردی من مسخره توام؟!
تهیونگ ‌چشمانش را محکم بست و کمی از جایش پرید.
_ چی فکر کردی با خودت که اینقدر راحت دروغ گفتی؟!

تهیونگ سرش را پایین انداخت و زمزمه کرد:
_ اون قدرها هم آسون نبود.
یونگی اخمی کرد:
_ چی گفت..
جی‌کی که تا همان لحظه سکوت کرده بود، میان حرفش پرید:
_ آروم باش.
سپس چشمان خالی از احساسش را به تهیونگ که رنگ از رویش پریده و لب هایش از اضطراب خشک شده بود، پیوند زد:
_ به فرض که می‌تونی بخونی، چطور از خوندن به کدینگ رسیدی؟!

دستان لرزانش را به هم کلید کرد و روی میز گذاشت. تصمیمش را گرفته بود. واقعیت بهترین راه چاره ای که میتوانست پیدا کند بهرحال هرکاری را که نباید میکرد ، انجام داده بود.
_ پدرم هر دفعه که بیرون می‌رفت برام کتابای مختلفی می‌آورد و من می‌خوندم.
سپس سرفه‌ای کرد و ادامه داد:
_ بیشتریاش درباره کامپیوتر و هکینگ بود.

آر ام دوباره با اشتیاق صدایش را بلند کرد:
_ می‌خوای بگی هکینگ‌رو از کتاب یاد گرفتی؟!
تهیونگ با تردید سری تکان داد و نامجون لبتابش را محکم‌تر به خودش فشرد:
_ فاکینگ جینیس!(fucking genius)

یونگی اینبار هم با پوزخند به استقبالش آمد:
_ الان باید باورت کنم دروغ‌گو کوچولو؟!
تهیونک چشمانش را درکاسه چرخاند. درسته که دروغ گفته بود‌ اما الان مشخص بود‌ که راستش را میگوید.
_ می‌تونم ثابت کنم
سپس روبه جی‌کی کرد:
_ وقتی پدرمو پیدا کردیم کتابو دستش دیدی نه؟!
جی‌کی کمی مکث کرد و سپس سری تکان داد:
_ آره دیدم
تهیونگ شانه‌ای بالا انداخت و به صندلی‌اش تکیه داد. سعی کرد نگرانی‌اش را پنهان کند‌ تا آن‌ها را از خودش مطمئن کند.

+من می‌خوامش
هرسه به سمت صدا برگشتند.
_ چی؟!
آر ام که حالا لبتابش را باز کرده بود، با بی‌خیالی ادامه داد:
_ گفتم می‌خوامش! می‌خوام شاگردم بشه.

جی‌کی اخم پررنگی کرد:
_ بعد از اون همه التماس برای شاگرد گرفتنت اینجوری شاگرد انتخاب می‌کنی؟!
نامجون‌نیشخندی زد و‌شانه‌ای بالا انداخت و همین اعصاب یونگی را خط خطی کرد:
_ دیوونه شدی؟!اون یه زیرزمینی..

تهیونگ اخمی کرد:
_ من اسم دارم، وییی!!
ابرویی بالا انداخت:
_ اوه راست میگی، اسمت دروغ‌گو کوچولوئه!
دندان غروچه‌ای کرد و چیزی نگفت.

جی‌کی آهی کشید:
_ توئم برا من دردسر بساز
سپس نگاهی به تهیونگ کرد:
_ من بهش هیچ اعتمادی ندارم و صد البته نمی‌تونم یه زیرزمینی رو همینجوری وارد بخش صنعتی کنم.!

_ تیکه اول با من!
نگاه‌های مملو از تعجب هدفش گرفت اما‌ آر ام بدون هیچ توجهی به میز نزدیک شد و صفحه‌ای را زیر دست تهیونگ گذاشت. بعد سرجایش برگشت و لبتابش را روشن کرد.
_ آروم باش و به تک تک سوالام جواب بده

تهیونگ سری تکان داد و با دقت شروع به پاسخ دادن کرد.
_ اسمت چیه؟!
_ وی
_ خواهر داری؟!
_ بله یکی
از همان‌ابتدا فهمید که بهش دروغ سنج متصل کردند اما چیزی نگفت و گذاشت بهش اعتماد کنند. به هرحال تنها راه نجات ، جلب اعتمادشان بود.
نامجون لبخند زد.
_ می‌دونی سیستم چه کسی رو منحل کردی؟
شانه‌ای بالا انداخت:
_ یه ربات هوشمند

Survivor S1 | KookVWhere stories live. Discover now