13. عشق؟

765 117 105
                                    

تهیونگ متوجه حرفای همسرش نمی‌‌شد. وقتی سوهیون با لبخند محوی وسایلش رو توی ساک قرمز رنگش میذاشت و برای تهیونگ توضیح میداد که میخواد چند روزی از سئول خارج شه و به دیدن یکی از بستگان دورش بره، تهیونگ واقعا متوجه نمی‌شد. ابروهاشو توی هم کشیده بود و لب هاشو بهم می‌فشرد. تو افکار خودش غرق شده بود و سوهیون با یک نگاه متوجه آشفتگیِ حال عزیزترین موجودِ زندگیش شد.

زیپ ساکش رو بست و از جاش بلند شد. با قدم های کوتاه سمت تخت اومد و کنار تهیونگ، لبه ی تخت نشست. چونشو روی شونه ی پسر گذاشت و با انگشتش ضربه ی آرومی به رون پاش زد "هی پسر"

تهیونگ، طوری که انگار از خواب پریده باشه به سوهیون خیره شد و بعد از چند ثانیه مکث، زمزمه وار حرف زد "جانم..؟"

سوهیون بی‌صدا خندید و سرشو تکون داد "تهیونگ؟کجا میگذرونی؟" به دنبال حرفش، تار موهای ریخته شده رو پیشونیِ تهیونگو به پشت گوش پسر هدایت کرد.

تهیونگ نفس عمیقی کشید و با دو دستش صورتشو پوشوند، آرنجاش رو روی زانوهاش تکیه گاه کرد و نفسشو محکم بیرون داد "نمی‌دونم"

"تو مطمئنی؟" سوهیون پرسید و گوشه ی لبش رو بین دندوناش فشرد.جواب منفی بود. قطعا تهیونگ بعد از رقص دو نفره ای که با جین توی مهمونی تولد جونگ‌کوک داشت، نمی‌تونست حتی ذره ای فکر پسر بزرگتر رو از سرش بیرون بندازه.

"نه.." پسر با کلافگی زمزمه کرد و مثل بچه ها پاش رو به زمین کوبید. سوهیون بی توجه به قلب نا آرومش، بی صدا خندید و موهای تهیونگ رو بهم ریخت.

"تهیونگیِ من دلش می‌خواد دوباره جینو ببینه، تو بغلش بگیرتش، نوازشش کنه، بهش بگه چقدر دوستش داره و تمام این مدت براش صبر کرده. مگه نه تهیونگیم؟"

مرد، به دلایل کاملا روشنی بغض کرد. غم آمیخته شده با شادی ای که صدای سوهیون رو گرفته بود و همچنین حرفایی که از زبون همسر دلنشینش خارج می‌شد، زخمی عمیق به قلبش میزد.

"چرا نمیری ببینیش تهیونگ؟" سوهیون با صدای آرومی پرسید و به چشمای‌ بسته ی مردش خیره شد. تهیونگ نفس عمیقی کشید و زمزمه وار حرفاشو زد "میشه بهم بگی تا کِی؟ میشه بهم بگی تا کی قراره اینجوری همسرتو به عشقش نزدیک کنی؟ میشه بهم بگی چرا ذره ای به احساسات فاکی خودت و قلب بیچارت اهمیت نمیدی؟ میشه بهم بگی چرا انقدر خوبی؟ چرا انقدر مهربونی؟ چرا انقدر فرشته ای؟ میشه-"

سوهیون با صدای آرومی، حرف تهیونگ رو قطع کرد "اگه یه درصد حس میکردی جین کنار جکسون نفسشو راحت تر بیرون میده و حالش بهتره، چیکار میکردی؟"

پسر، چند ثانیه ای مکث کرد و با نگاه گیج به مو مشکیِ دوست داشتنیش خیره شد "از زندگیش می‌رفتم. بیخیالش میشدم. خواسته ی عمیق قلبمو برای کنارش بودن کنار میذاشتم. رهاش میکردم‌."

𝖶𝗂𝗍𝗁𝗈𝗎𝗍 𝖬𝖾Where stories live. Discover now