24. آخرین روز در سئول

653 141 102
                                    

(:شاید یه آهنگ بی کلام آروم بد نباشه:)
.
.

*فلش بک*

جین به زن پرستار نگاه کرد"با من چکار داشتید؟"

زن لبخند مصنوعی ای زد"خب...اون دختر بچه ای که همراهتون بود...اون فرزندتونه؟"

جین سر تکون داد"بله!"

زن پشت میزی که تو اتاق بود نشست "همسرتون کجا هستن؟"

جین پلکاشو رو هم فشار داد "من زن ندارم...اونم بچه خواهرمه ولی از اونجایی که مادر و پدر اصلیش مردن من بزرگش میکنم!مشکل چیه؟"

همیشه همین بود. بحث که به جولیا کشیده میشد، جین فقط میخواست مشکلو بدونه و حلش کنه.

"ببینید آقا..من سالهاست که کنار بچه ها کار میکنم!مشاور یا همچین چیزی نیستم اما به راحتی میتونم از تو چشمای بچه ها همه چیزو بخونم! دختر شما..."

جین واقعا کلافه شده بود. زیر سینش درد میکرد و حالت تهوع بدی داشت و اگر زن رو به روش یکم دیگه کشش میداد.... به هر حال جین جین نمی تونست قول بده رو خود زن بالا نیاره!

"چشمای دخترتون پر از غم و تنهاییه!لبخندی که میزنه تلخه!این خیلی عجیبه که تو این سن اینجوری باشه...مشخصه که اتفاقات بد زیادی رو تو این دوران کوتاه زندگیش تجربه کرده! اما اگه بخواد با اون حجم از غم زندگی کنه و بزرگ بشه در آینده هیچی به جز یه جسم افسرده و داغون ازش نمی مونه!متوجهید؟"

زن سرشو بالا آورد و چشمش به جینی افتاد که با درد پلکاشو رو هم فشار میده و دستشو رو سینش میکشه. فورا بلند شد و جین رو روی صندلی نشوند. لیوان آبی دستش داد و بهش نگاه کرد"حالتون خوبه؟"

جین پلک زد"باید چکار کنم؟"

زن گیج بهش خیره شد. جین اهی کشید"میگم باید برای دخترم چکار کنم؟اون میره مهد کودک و پیش کسایی زندگی میکنه که همه ی وقتشونو براش میزارن!من باید چکار کنم؟"

پرستار شونه ای بالا انداخت"من مشاور نیستم! فقط مشکل دخترتونو گفتم...بنظر من باید برین پیش یه مشاور تا راهنماییتون کنه و همینطور اینکه...با دخترتون مثل یه دوست رفتار کنید"

*پایان فلش بک*

.
.
.
.
"if i were god
If I were God I wouldn't let it rain
The snow would fall in summer when it's hot
If I were God there'd be
No school ever
Chocolate forever
and teeth that never rot
If I were God - but I'm not
اگر من خدا بودم
اگه من خدا بودم نمی گذاشتم باران بیاید
بلکه در تابستان و هوای گرم برف می باریدم
اگه من خدا بودن اینطوری می شد که
مدرسه هیچ وقت نباشه
شکلات برای همیشه باشه
و دندان ها هیچ وقت خراب نمی شدن
اگه من خدا بودم، اما نیستم!"

جین لبخندی به دخترش که رو جدول کنار خیابون راه میرفت و بلند بلند شعر میخوند زد. دستشو محکم تر گرفت تا نیفته.

𝖶𝗂𝗍𝗁𝗈𝗎𝗍 𝖬𝖾Where stories live. Discover now