20. هروئین، سیگار و الکل

765 160 109
                                    

لیوان شیرشو روی اپن گذاشت و به سمت گوشیش رفت. نگاهی به شماره انداخت.شماره برای کره جنوبی بود و ایل وو حدس میزد جین یا جونگ‌کوک باشن..هر چند تا حالا با این شماره بهش زنگ نزده بودن ولی به هر حال اون که کس دیگه ای رو تو کره نداشت.

تماسو جواب داد و گوشی رو دم گوشش گذاشت"الو.."

"ایل وو هیونگ؟"

صدایی که تو گوش ایل وو پیچید زیادی آشنا بود. سه ماه که سهله حتی اگه صد سال هم میگذشت ایل وو صدای بم مرد مورد علاقشو از یاد نمیبرد!

"ایل وو هیونگ؟اقا؟شما جونگ ایل وو هستین؟"

"نا-نامجون!"

درستش این بود که ایل وو رفتار خوبی با نامجون نداشته باشه!مثل آخرین باری که همدیگرو دیدن و نامجون به بدترین شکل ممکن تخریبش کرد.  ولی ایل وو همه چیز رو تقصیر خودش میدونست و حس میکرد یه عذرخواهی هم به نامجون بدهکاره!پس با مهربونترین لحنش با نامجون حرف زد.

"درست شناختمت نه؟چطور شده که به من زنگ زدی جونی؟اصلا شمارمو از کجا اوردی؟"

"من...من نگرانت شدم هیونگ! تو خیلی بد رفتی...من رفتار بدی باهات داشتم! و خب گفتم شاید بلایی سر خودت آورده باشی! ماه پیش متوجه شدم دوست برادر نامزدم جینه!جین هم دوست تو بود دیگه...ازش پرسیدم کجا رفتی ولی اون چیز خاصی بهم نگفت!چمیدونم انگار ازم متنفره یا همچین چیزی!بعدش با کلی دردسر تونستم آدرس خونه قبلیتو پیدا کنم!به همخونت گفتم شمارتو بهم بده ولی اون بچه خرگوش بهم حمله کرد و کلی ازش کتک خوردم!ولی آخرش شمارتو پرت کرد تو صورتم!"

ایل وو روی صندلی نشست و دستشو رو قلبش گذاشت. صدای تپشش رو به وضوح میشنید"عاه...تو برای گیر آوردن شمارم سختی کشیدی!مگه....مگه کار واجبی باهام داری؟"

"هیونگ باید حتما کار واجب داشته باشم که بهت زنگ بزنم؟"

ایل وو خندید"اره نامجون! تو از چهار سال پیش که مامانت از دنیا رفت به من زنگ نزدی مگر اینکه کارت ضروری بوده باشه!"

صدای نفس کلافه ی نامجون رو شنید"ایل وو؟"

واقعا ایل وو به یه لیوان آب قند نیاز داشت. خب وقتی نامجون دوسش نداشت برای چی اینجوری با قلبش بازی میکرد؟برای چی اونقدر قشنگ اسمشو صدا میکرد؟ ایل وو نفس عمیقی کشید "بله"

"میشه...میشه برگردی کره؟"

دست ایل وو که روی میز بود مشت شد و اشک به چشماش هجوم اورد.با بغض سوالی که تو ذهنش رژه میرفت رو پرسید"چرا برگردم؟"

"شاید بتونیم همه چیزو فراموش کنیم! بدرفتاریای من...و احساس الکی تو نسبت به من!میتونیم همه رو فراموش کنیم نه؟"

اولین قطره اشک ایل وو رو گونش چکید. احساس الکی؟ ایل وو توی سه ماهی که به ژاپن اومده بود شبا با گریه می خوابید. غذا کم میخورد و پنج شیش کیلو لاغر تر از قبل شده بود.زیاد حرف نمیزد و مثل قدیم شیطنت نمیکرد! همه ی اینا بخاطر دوری از کیم نامجون بود...کسی که ایل وو دوسش نداشت بلکه عاشقش بود! اونوقت نامجون روش میشد بهش بگه احساس الکی؟

𝖶𝗂𝗍𝗁𝗈𝗎𝗍 𝖬𝖾Where stories live. Discover now