8. ته ته؟!!

896 164 142
                                    

"خوش اومدی پسرم" آقای کیم با نهایت خوش رویی گفت و با لبخند بزرگی به جین نگاه کرد. جین، دخترشو روی زمین گذاشت و تو بغل کسی که واقعا بوی پدر میداد فرو رفت.عمیق و از ته دل لبخند زد "دلم براتون تنگ شده بود آقای کیم"

آقای کیم دستی پشت کمر جین کشید و ازش جدا شد. به دختر کوچولوی کنار پای جین خیره شد"سلام کوچولو" دختر لبخند زد. اون مرد رو تقریبا می‌شناخت!دست کوچولوش رو توی دست بزرگ مرد گذاشت.

"سلااااام بابااااااا پسرت اومدههههه!!!"

مرد، اخم کمرنگی کرد و به تهیونگی که از در وارد شد نگاهی انداخت"به به چه عجب"

تهیونگ خندید و از پشت،به جین چسبید"جین هیونگ ازم محافظت کن..الان منو میزنه"

جین با اشتیاق ابرویی بالا انداخت"اگه قصد آقای کیم اینه...من خوشحال میشم بهشون کمک کنم"

تهیونگ نیشگون کوچکی از کمر جین گرفت "طرف من باش جین" جین و آقای کیم خندیدن‌.

"همسرم رفته برای شام وسیله بخره!اینجا رو که میشناسی جین!اتاق قبلی تهیونگ رو برات آماده کردم...و اتاق نوجوونی های جنی هم برای جولیا آماده کردم!تا تو و دخترت برین سری به اتاق ها بزنین منو تهیونگ کارتون ها رو میاریم"

جین سر تکون داد"نیاز نیست من خودم میارمشون...دو سه تا بیشتر نیستن که"

آقای کیم اخمی کرد و بازوی جینو گرفت و به سمت پله ها هول داد"برو ببینم بچه" جین خندید دست جولیا رو گرفت و از پله ها بالا رفتن!

"بابایی"

"جانم"

"قراره از این به بعد اینجا زندگی کنیم؟" جین لبخندی زد و دختر کوچولوشو ت بغلش گرفت و در اتاقی که میدونست قبلا برای جنی بوده رو باز کرد"یه مدت کوتاه...تا موقعی که بابایی خونه پیدا کنه"

جولیا سر تکون داد و با دیدن عروسک های رو اون تخت صورتی رنگ ذوق زده از بغل جین بیرون پرید و به سمتشون دویید!جین لبخندی زد و با صدای آه و ناله ی تهیونگ از اتاق بیرون رفت.

تهیونگ روی پله وایساده بود و دو تا کارتونی که تو دستش بود جلوی صورتشو گرفته بود و با هزار جور ناز و ادا بالا میومد. جین چشماشو چرخوند و یکی از کارتون ها رو برداشت و به تهیونگ نگاه کرد.

"کیم تهیونگ اگه میخوای خودتو لوس کنی بهتره درست این کارو انجام بدی..محض رضای فاک...تو بیست و سه سالته و بدنت پر از عضلس پس نباید با اون صدای کلفتت بخاطر دو تا جعبه لباس و عروسک جوری آه و ناله کنی که انگار دارن--اوه آقای کیم. تهیونگ برو کمک پدرت!" جین گفت و به تهیونگ اشاره کرد اون یکی جعبه هم بهش بده و به کمک پدرش بره.

به سمت اتاقی که یه زمانی برای تهیونگ بود رفت و واردش شد. کارتون ها رو یه گوشه گذاشت و به اتاق خیره شد.

𝖶𝗂𝗍𝗁𝗈𝗎𝗍 𝖬𝖾Where stories live. Discover now