*کاور پیانوی آهنگ the truth untold رو پلی کنید*
در خونه رو با کلیدی که هوسوک بهش داده بود باز کرد و وارد شد. از تاریکی و سکوت مطلق داخل خونه میشد فهمید همه خوابن پس نباید زیاد سر و صدا میکرد. دستی تو موهاش کشید و سعی کرد تو تاریکی خونه راه اتاق خوابی که یونگی براشون پیدا کرده بود رو پیدا کنه.
به محض برداشتن قدمی صدایی شنید "بالاخره اومدی؟"
هینی کشید و دستشو رو قلبش گذاشت. لحظه ای بعد، خونه با نور کم برق آشپزخونه روشن شد و جین تونست دختر کوچولوشو ببینه.
اخم کرد "ترسوندیم....چرا بیداری؟"
جولیا لبخند زد و رو به روی پدرش وایساد"همه تا یه ساعت پیش بیدار بودن و منتظرت..ولی خب نیومدی و ایل وو رفت خونه ی دوستش و هوسوک و یونگی اوپا هم خوابیدن"
جین دستشو رو موهای دخترش کشید"پرسیدم تو چرا بیداری؟"
جولیا دست جینو پس زد. رو پنجه ی پاش وایساد و با دقت به صورت پدرش خیره شد. چشمای جین سرخ و پف کرده بود. لبش زخمای ریز ریز و بعضا خونی داشت که اثر کندن پوست لبش با دندون بود. رنگ و روشم پریده و موهاش ژولیده بود.
"میخوای با هم حرف بزنیم؟"جین اهی کشید. جولیا همیشه مرهمی روی زخم هاش میشد. با اینکه بچه بود، اما چیزای زیادی از زندگی یاد گرفته بود و جین میدونست دخترش آینده ی درخشانی داره.
به دیوار تکیه داد و به جولیا نگاهی انداخت "میخوام!...میشه بریم بیرون قدم بزنیم؟"
جولیا سر تکون داد و همونطور که سمت اتاق میرفت آروم حرف زد"صبر کن سوییشرتمو بپوشم بابایی"
جین لبخند زد و منتظر جولیا کوچولوش شد. چند دقیقه بعد، وقتی جولیا با سوییشرت صورتی رنگ و موهای بسته شدش از اتاق بیرون اومد، با هم از خونه خارج شدن. جولیا دست جین رو محکم گرفته بود و کنارش قدم برمیداشت. قدش تا آرنج جین میرسید. با هم تو پیاده رو راه میرفتن و انگار جین قصد نداشت شروع کننده ی بحث باشه...مثل همیشه!
"بچه تر که بودم، فکر میکردم قراره یه روزی تهیونگ اوپا بشه بابای دیگم!فکر میکردم میخواید با هم ازدواج کنید و منم دخترتون باشم!اخه میدونی...تهیونگ خیلی دوسِت داشت!من با اینکه بچه بودم قشنگ متوجه علاقش به تو میشدم!اون حتی عکس بک گراند گوشیشم تو بودی!همش از خوشگلی تو حرف میزد و میگفت دوست داره لحظه به لحظه بغلت کنه و ببوستت!"
جین همونطور که به حرفای جولیا گوش میداد سرشو پایین انداخت و به کفشاش خیره شد. جولیا ادامه داد "اون موقع...نمیدونم!خیلی بچه بودم...خیلی! امروز که از بین حرفای ایل وو و هوسوک فهمیدم بعد از فهمیدن خبر ازدواج تهیونگ از خونه بیرون رفتی، واقعا شوکه شدم! توقع داشتم تهیونگ تو همه ی این سه سال منتظرت باشه!"
YOU ARE READING
𝖶𝗂𝗍𝗁𝗈𝗎𝗍 𝖬𝖾
Fanfiction"شاید باید بیشتر بدون من زندگی میکردی تا طعم بدبختی رو بهتر بچشی" "اگه بیشتر بدون تو زندگی میکردم دیگه هیچ طعمی حس نمیکردم...چون یه آدم مرده نمیتونه طعمی رو حس کنه" ───────────── Couples: TaeJin , KookMin , Sope Genre: angust , comedy Writer: OpalD...