12. تولد جئون

1.4K 179 292
                                    

جمع،برای چند ثانیه تو سکوت فرو رفت.وارد شدن جین و جولیا به همراه ایل وو، دقیقه ده دقیقه بعد از اومدن سوهیون و تهیونگ کمی بد بنظر میرسید.

جیمین،زمانی که تهیونگ و جین رو دعوت کرد،عمیقا دوست داشت یکیشون یه مشکلی داشته باشه و نیاد.اما حالا؟هردوشون اونجا بودن و لعنت...چرا همه سکوت کرده بودن؟ همه ، شامل لوهان، سهون، هوسوک،یونگی و خود جیمین میشد.اوه...البته که بومگیو ساکت نموند و فورا به سمت جولیا دویید و بغلش کرد.

سوهیون خنده ی آرومی به جولیایی که با مهربونی دستاش رو دور بومگیو حلقه میکرد، کرد و برای برگردوندن شرایط به حالت عادی، به سمت جین رفت و با ذوق دستشو جلوش گرفت "سلام جین اوپا"

جین هم بدون نگاه کردن به تهیونگ با لبخند محوی دستشو تو دست سوهیون گذاشت "خوشحالم که دوباره میبینمت سوهیون"

جولیا بومگیو رو از خودش جدا کرد و به سمت سوهیون رفت و تعظیم کرد "عروس خانوم"

سوهیون خندید و کمی خم شد تا راحت جولیا رو در آغوش بگیره. ایل وو دستشو تو هوا تکون داد "هی‌ ما درست اومدیم؟چرا انقدر ساکته اینجا؟مگه تولد نیست؟"

هوسوک لبخندی زد و بعد از اشاره ای که به جیمین کرد،به سمت ایل وو رفت و دستشو گرفت "بیا بشین هیونگ...نگران نباش جلوی پات چیزی نیست..."

جیمین به سرعت به سمت ضبط رفت و با فشردن دکمش،صدای بلند آهنگ تو خونه پیچید. جین اخمی کرد و دست جیمینو گرفت و داد زد "جونگ‌کوک کجاست؟"

جیمین متقابلا داد زد "با مامانم رفته بیرون"

جین سر تکون داد و روی مبل دو نفره ای که خالی بود نشست و به اطراف نگاهی انداخت. سهون جلوی پنجره وایساده بود تا اگه جونگ‌کوک و یونا اومدن خبر بده. لوهان و جیمین وسط خونه با آهنگ میرقصیدن و جیمین سعی داشت هوسوکم بلند کنه. کمی اون طرف تر، سوهیون و جولیا و بومگیو در حال صحبت کردن بودن و یونگی هم کنار ایل وو نشسته بود و از چهرش مشخص بود در حال غر غر کردنه چرا که ایل وو به طرز وحشتناکی در حال خندیدن بود.

جین اخم‌ کرد و دوباره افراد خونه رو از نظر گذروند. تهیونگ کجا بود؟ مطمئن بود موقعی که وارد و خونه شد دیده بودتش! با نشستن کسی با عطر آشنا، دقیقا کنارش، نفسش بند اومد.

زیرچشمی نگاهی به تهیونگی که توی اون هودی و شلوار لی مشکی جذاب به نظر میومد نگاهی انداخت و بعد، بی توجه بهش ،به هوسوکی که تازه بلند شده بود و همراه با جیمین و لوهان بطور عجیب غریب میرقصیدن خیره شد.

"این سه ماه خیلی سریع گذشت"

تهیونگ گفت و جین پلک زد و به سمتش برگشت "زمان همیشه خیلی سریع میگذره"

تهیونگ نیشخند زد و انگشتشو روی بخشی از رون جین که بخاطر پارگی و تنگی شلوار مشخص بود کشید. جین به دست پسر کوچکتر که پوستشو نوازش میکرد نگاهی کرد و نفس عمیق کشید. تهیونگ نگاهی به اطراف کرد و با فهمیدن اینکه کسی حواسش نیست،سرشو به گوش جین نزدیک کرد "پس میتونی بگی چرا اون سه سال اونقدر دیر و پر عذاب گذشت هیونگ؟"

𝖶𝗂𝗍𝗁𝗈𝗎𝗍 𝖬𝖾Where stories live. Discover now