3. دوست جدید

1.1K 199 94
                                    

"سلام عشقم"

صدای جدیه پدرشو شنید"من عشقت نیستم پسره ی...."

"اوکی باشه!فهمیدم تو فقط عشق گوگولیه مامانی!"صدای خنده ی پدرش لبخند کوچیکی رو لبش آورد!

"چکار داری بچه؟"

تهیونگ موبایل رو با دست دیگش روی گوشش گذاشت و سعی کرد جدی صحبت کنه"بابا...شما از سوکجین خبری دارین؟"

"مگه اتفاقی براش افتاده؟من هفته ی پیش باهاش حرف زدم...گفت که همه چیز حله"

"خب اون مال هفته ی پیش بوده.من دیروز خونش بودم...شنیدم که داشت با صاحبخونه سر و کله میزد و قرار شده دو هفته دیگه خونه رو بهش برگردونه...بابا جین خونه ی دیگه ای نداره!دلم برای جولیا میسوزه"

"جین هیچوقت اینارو بهم نمیگه...حالا من باید چکار کنم؟"

لبخند شیطونی زد "بهش بگین بیاد پیش شما زندگی کنه"

"اون اینکارو نمیکنه!"صدای پدرش کلافه به نظر می‌رسید"من مطمئنم که حاضر نمیشه بیاد پیش ما.."

تهیونگ ناراحت بود.ناراحت و گیج.پدرش و پدر جین سالها با هم دوست بودن و جین و تهیونگ همبازی!البته اینا برمیگرده به پنج سال قبل...موقعی که تهیونگ هجده ساله بود و جین بیست ساله!بعد از اون...تهیونگ مجبور شد برای ادامه ی تحصیل از کره بره...

وقتی بعد از چهار سال به کره برگشت،همه چیز عوض شده بود.پدر و مادر و خواهر جین طی یه تصادف مرده بودن و سرپرستی جولیا کوچولو،دختر خواهر جین دست جین افتاده بود!از طرف دیگه،جین از خانواده ی تهیونگ،که خیلی هم دوسش داشتن دوری میکرد.تهیونگ نمی‌دونست چرا... اما جین به طرز عجیبی باهاش مشکل پیدا کرده بود!

انگار پدرش یه چیزی می‌دونست اما هیچکس محض رضای خدا به تهیونگ نمی‌گفت چی‌شده!پس تهیونگم راه خودشو انتخاب کرد.عین کنه به جین چسبید تا رابطه ی دوستانه ی سال ها قبل رو برگردونه...ولی علاوه بر این همه تغییرات..یه چیزی هم توی تهیونگ تغییر کرده بود!

احساس تهیونگ نسبت به جین همون احساس دوستانه ی قبل نبود.یا بهتر بگیم.احساس تهیونگ به جین هیچوقت به یه دوستی معمولی ختم نمیشد!اما حالا...بعد از چهار سال دوری،متوجه حسش شده بود!و از اونجایی که جین هم دیگه اون پسر خجالتی و معصوم نبود،راهو برای تهیونگ هموار تر میکرد!

"الو؟زنده ای پسر؟"

"آره بابا...میگم...ینی هیچ راهی نداره بیاد پیشتون؟اخه گناه داره.."

"من بهش میگم...شاید اومد...تو نمیخوای بیای بهمون سر بزنی؟گاهی به این فکر میکنم که کاش اجازه نمی‌دادم خونه مجردی بگیری!"

"نه..نه بابا اصلا به این چیزا فکر نکن!میام...یکم سرم خلوت بشه میام"

"عه؟سرت خلوت بشه؟شنیدم همش خونه ی جین پلاسی!بعد به من میگی سرت خلوت بشه؟"

𝖶𝗂𝗍𝗁𝗈𝗎𝗍 𝖬𝖾Where stories live. Discover now