4.شهربازی

1K 183 127
                                    

تهیونگ ماشینو جلوی جیمین نگه داشت و بوق زد"چطوری خوشگله؟"

جیمین نگاه پوکری بهش انداخت و به پسری که نصف بدنشو از پنجره ی صندلی عقب ماشین بیرون آورده بود و نگاش میکرد خیره شد.پسر لبخند شیرینی زد"سلام خوشگله"

جیمین ابرویی بالا انداخت و دوباره به تهیونگ خیره شد"کی به این بچه اجازه داده تو اولین دیدار انقد با من راحت باشه؟"

تهیونگ شونه بالا انداخت"مگه کسی باید اجازه بده؟"

توجه جیمین به پسر قد بلندی که بی‌حوصله از ماشین پیاده میشد جلب شد.میدونست که اون جینه.یبار وقتی با تهیونگ اومده بودن دم در خونش از دور دیده بودتش!

اینبار خودش برای سلام کردن پیشقدم شد"سلام"

جین نگاهی بهش انداخت.پسر کیوتی بنظر می‌رسید.با عینک گرد مشکیش خوشگل تر شده بود و در کل بنظر بی آزار میومد.نفسی از سر آسودگی کشید. حداقل شاید اون بچه مثل تهیونگ نبود.

خب جین نمی‌دونست نصف کارایی که تهیونگ می‌کنه نقشه های شیطانی اون فرشته کوچولوعه!

پس سر تکون داد و کلیدشو تو دستش چرخوند و به سمت آپارتمانش رفت. جیمین بی‌توجه به جونگ‌کوکی که با دقت نگاش میکرد دنبال جین دویید و لباسشو کشید"هی هی آقا جینه صبر کن"

جین با تعجب بهش نگاه کرد.جیمین تکونی خورد و با خجالت حرف زد"من میتونم از سرویس بهداشتی خونتون استفاده کنم؟"

جین لبخند کوچیکی زد و درو هول داد تا باز بشه"البته"

جیمین دنبالش وارد آپارتمان شد و تهیونگ و جونگ‌کوک تو ماشین تنها موندن.

"جولیاااا...جولیا کجایی؟"

جین به محض وارد شدن به خونه داد زد و نگاهی به دور و ور انداخت.جیمین هم وارد شد و در خونه رو بست.

"دخترم؟! جولیا؟!"

جولیا،با لباس خواب خرسیش و عروسک تو دستش،با موهای بلندی که دورش ریخته بود از اتاقش بیرون اومد. دختر کوچولو چشماش رو با مشتای کوچیکش مالش میداد و خمیازه میکشید.

جین لبخند زد و به جیمینی که با چشمای قلبی به دخترش نگاه میکرد خیره شد و لبخند زد و زمزمه کرد:دوست پسر جدید جولیا پیدا شد..

"هی جیمین...اون در کنارت دستشوییه" جیمین سر تکون داد و سعی کرد گاز گرفتن جولیا رو به زمان دیگه ای موکول کنه!

جین دستاشو باز کرد و دخترشو تو بغلش گرفت"جولی کوچولو خواب بوده!؟"

دختر سرشو رو شونه ی جین گذاشت و سعی کرد به خوابش ادامه بده اما با حرف بعدی جین جوری صاف شد که نزدیک بود از بغل پدرش بیفته"شهر بازی؟!!!!؟!"

جین خندید"آره عزیزم"

جولیا چند ثانیه به پدرش خیره شد و بعد فریاد زد"خب منو ببر آماده کن دیگه"

𝖶𝗂𝗍𝗁𝗈𝗎𝗍 𝖬𝖾Where stories live. Discover now