2. بازگشت

694 132 203
                                    

*یه آهنگ ملایم برای بخش تهیونگ پلی کنید*

"چرا ماتت برده؟" ایل وو در حالی که به جین نگاه میکرد پرسید و جین لبخند زد.

"دلم برای نفس کشیدن تو سئول تنگ شده بود"

ایل وو خندید. جولیا که دست جینو گرفته بود به ماشین های جلوی فرودگاه نگاه کرد و با دیدن چهره ی آشنایی دست پدرش رو فشرد "جینی بابایی؟اون بومگیوعه...اوه اونا هم هوسوکی اوپا"

جین سرشو برگردوند. کمی اونور تر از در فرودگاه، ماشین مشکی رنگ یونگی پارک شده بود. روی سقف ماشین پسر بچه ای با باندانای سفید رنگ و چشم های خوابالو نشسته بود که کاملا جینو یاد یونگی مینداخت.

کمی اونور تر هوسوک کنار ماشین ماشین ایستاده بود و تو گوشیش دنبال چیزی میگشت و یونگی هم دستشو بالای چشمای هوسوک گرفته بود تا نور آفتاب چشماش رو اذیت نکنه.

جولیا دستشو از تو دست جین بیرون کشید و به سمت هوسوک دویید و فریاد زد"هوسوکیییی"

گوشی از دست هوسوک افتاد. به محض اینکه سرشو بالا آورد موجود کوچولو و بغلی ای تو آغوشش فرو رفت. هوسوک شوکه دستاشو دور جولیا حلقه کرد و سرشو بین موهای دخترک برد.جولیا بلند بلند گریه میکرد و سرشو به سینه ی هوسوک فشار میداد.دلتنگ بود...

یونگی نگاهی به جین که همراه ایل وو نزدیکش میشد انداخت. با دیدن موهاش و صورتش ناخواسته لبخند بزرگی زد و جلو رفت تا هیونگشو بغل کنه. جین، بی حرف تن یونگی رو به آغوش کشید.

ایل وو که متوجه شد کسی قرار نیست محلش بده به سمت بومگیویی که همچنان رو سقف بود و با نگاه کنجکاوش به جولیا و جین نگاه میکرد رفت. ضربه ی آرومی به پیشونیش زد.

"چطوری کوالا؟" طی تماس هایی که داشتن، بومگیو به خوبی ایل وو رو میشناخت. در واقع بومگیو فکر میکرد ایل وو همسن خودشه و فقط قدش یکمی زیادی بلنده! وگرنه اون صدای بچگانه و شیطنت از یه مرد همسن اون حقیقتا بعید بود.

هوسوک جولیا رو از بغلش درآورد و به سمت یونگی و جین برگشت. یونگی تو بغل جین بود و جین هم به ارومی کمرش رو نوازش میکرد. جلو رفت و به صورت جین خیره شد.

سه سال پیش، وقتی جین رفت،هوسوک فکر میکرد دیگه قرار نیست اونو ببینه....فکر میکرد هیونگ قشنگش رو از دست میده.. ولی همه چیز برعکس شده بود!حالا هیونگش رو به روش بود و با لبخند ازش میخواست که به آغوش دو نفره ی خودش و یونگی بپیونده.

هوسوک جلو رفت و سرشو رو سینه ی جین گذاشت. قطره اشکایی که نگه داشته بود آروم رو گونه هاش نشستن "دلم برات تنگ شده بود هیونگ"

جین که دید اگه اون بغل و اشکای هوسوک ادامه پیدا کنه، خودشم بغضش میترکه، یونگی و همسرش رو از خودش دور کرد "بسه دیگه"

𝖶𝗂𝗍𝗁𝗈𝗎𝗍 𝖬𝖾Donde viven las historias. Descúbrelo ahora