19. دوست صمیمی:تنهایی

795 141 204
                                    

طول راهروی بیمارستان رو مدام طی میکرد. دستاشو تو موهاش فرو میکرد و به عقب میکشید. با دندون لباشو گاز می گرفت و خون مینداخت. با پاش تند تند رو زمین میکوبید.

استرس!چیزی که کل وجود تهیونگ رو پر کرده بود همین کلمه ی پنج حرفی مزخرف بود! نیم ساعت پیش جینو برده بودن توی اون اتاق! تهیونگ قبل از اینکه یه پرستار پرده رو بکشه دیده بود که دارن سوزن ها و دستگاه ها رو تو بدن پسر ضعیف روی تخت فرو میکنن!

اون لحظه تهیونگ فقط میخواست بره و جلوی دکتر زانو بزنه...ازش بپرسه جینش با اون بدن ضعیف و لاغر واقعا میتونه اون دستگاه هایی که ازشون سر در نمی آورد و اون سوزن هایی که تو بدنش فرو میکردن رو تحمل کنه؟

ولی بعد به خودش میگفت حتما میتونه! جین، با یه بدن ضعیف، یه روح قوی داشت. روحی که با وجود ترک های روش همچنان مقاومت میکرد. روحی که امید داشت!

تهیونگ بغض کرد.. واقعا دوست داشت راه بره و هر کس سر راهش بهش میگفت "مرد که گریه نمیکنه" رو از بین ببره! مرد بودن چه اهمیت لعنتی ای داشت وقتی عامل زندگیش رو تخت افتاده بود؟

وقتی دکتری که نیم ساعت قبل وارد اتاق شده بود ، درو باز کرد و از همون اتاق خارج شد رو دید، اشکاشو کنترل کرد و به سمتش رفت!

"دکتر"

مرد جوون بهش نگاه کرد"اوه شما همراه جین هستید؟"

تهیونگ لباشو روی هم فشار داد"شما اونو میشناسید؟"

دکتر سر تکون داد "بله...خب میشه گفت از اونجایی که از دو ماه پیش چند باری اومده اینجا با هم آشنا شدیم"

تهیونگ نفسی کشید"پس اومده بیمارستان؟پیش شما؟"

مرد دوباره سرشو بالا پایین کرد"اره...من بهش گفتم که اگه درمان رو شروع نکنه قسمتای دیگه ی بدنش هم دچار میشه ولی خب حرف تو گوش اون بچه واقعا فرو نمیره"

تهیونگ گیج شد"یعنی چی؟مگه زخم معده هم این چیزارو داره؟"

دکتر ابرویی بالا انداخت و با صدای متعجبی گفت"هننن؟؟؟" و بعد تازه متوجه شد که الان یه دکتر برجستس و باید وجه خودش رو حفظ کنه. صاف وایساد و طور دیگه ای با تعجب گفت"بله؟!منظورتون سرطان معدس دیگه؟"

الحق که اون دکتر تازه کار بود!وگرنه میدونست نباید یهویی یه شوک جدی به خانواده ی بیمار وارد کنه و همینطور...اطلاعات شخصی بیمار رو که نباید ساده لو داد!

تهیونگ خندید "سرطان؟"

خیلی از کلمات هست که انسان ازشون میترسه.  شاید هرگز تجربه نکرده باشه ولی با شنیدن این کلمات بطور ناگهانی  یه ترس و وحشت تو وجود شخص بوجود میاد!

'سرطان' یکی از اون کلماته! فرقی نمیکنه سرطان چی باشه...خون، معده، روده، مری یا هر چی... مهم اینکه که سرطانه و سرطان کلمه ایه که به دنبال خودش واژه ی 'از دست دادن' رو میکشه!

𝖶𝗂𝗍𝗁𝗈𝗎𝗍 𝖬𝖾Where stories live. Discover now