𝘱𝘢𝘳𝘵'22

596 75 12
                                    

چند روزی میشد که برگشته بودن...رابطه بین همگی خوب پیش میرفت و روز به روز‌ صدای خنده هاشون توی خونه بیشتر میپیچید!!!
تهیونگ با اخمی ک همراه داشت روی صندلی نشست و به دانشجوها نگاهی انداخت...دستاشو به هم گره زد و پوزخودی زد!!!
_تا کجا پیش رفتین که فکر کردین میتونید منو از اینجا بیرون کنید؟...

*فلش بک*
با صدای زنگ گوشیش از کنار کوک بلند شد و آروم از اتاق زد بیرون...
_الو...بله اقای مین اتفاقی افتاده؟(اگه یادتون باشه آقای مین رئیس دانشگاه بود و با تهیونگ یجورایی صمیمی..)

_تهیونگ...اصلا اوضاع خوب نیست...همه دانشجوها میگن اگه تورو از دانشگاه بیرون نکنم به درسشون ادامه نمیدن
خودتم میدونی آبروی دانشگاه میره‌...چکار باید انجام بدم!!

تهیونگ با عصبانیت دستشو مشت کرده بود و روی لبه ی کاناپه گذاشته بود...نفسشو بیرون داد...

_دلیل کارشون چیه؟

_دلیل مسخره...چون همجنس بازی و با دانشجوت قرار میزاری...

تهیونگ عصبانیتشو تا الانم کنترل کرده بود...با داد بلندی پشت گوشی مین لرزی به خودش گرفت و کوکی از خواب بیدار شد...بین چهارچوب در ایستاد و در حینی که چشماش رو مالش میداد..نگاهشو با تهیونگی داد که خوح جلوی چشماش رو گرفته بود...

_یه مشت بچه علیه من دارن اینارو میگن...اصلا واسم مهم نیست از کجا فهمیدن...من فردا صبح حرکت میکنم میام‌اون خراب شده تکلیف خودمو روشن میکنم
خنده ای کرد....نکنه خودتم به خاطر اسم دانشگاهت نمیخوای یه همجنسباز اونجا تدریس کنه؟؟؟

_تهیونگ این چه حرفیه میزنی؟؟؟
تو یکی از استادای با استعداد و حرفه اس سئول و دانشگاهی امکان نداره بزارم بخاطر حرف یه مشت بچه از دستت بدم...

تهیونگ نیشخندی زد و گوشیو قطع کرد‌..
پرتش کرد روی کاناپه و آرنج دستشو روی کاناپه گذاشت و بین سرش....با حس دست کوچیکی روی شونش سرشو برگردوند و با دیدن جونگ کوک اخماش از بین رفت

_بیدارت کردم...یکم صدام رفت بالا...

کوکی سرشو پایین انداخت و با شرمندگی آروم زمزمه کرد
_ببخشید...همش تقصیره منه...
تهیونگ کامل برگشت و دوباره عصبانیت سراغش اومد...
_جونگ کوکا یبار دیگه فقط کافیهههه یبار دیگه بخاطر کاری که نکردی عذر خواهی کنی...خودم میکشمت
آراسو؟؟؟

جونگ کوکی سرشو تکون داد و نگاهشو به چشمای تهیونگ داد و گفت
_ولی...دارم برات مشکل درست میکنم...
تهیونگ‌ دستاشو دور کمر کوک گذاشت و بعد از چند ثانیه کوتاه با دست دیگش صورتشو لمس کرد
_من بودم که بهت گفتم قرار بزاریم ن تو...من بودم که با همون نگاه اول...یادته؟؟؟ لحظه ای که با یونگی وارد خونه شدین و سمت آشپزخونه رفتین...داشتین بازی میکردین...همون لحظه محوت شدم...همون لحظه قلبم از کار افتاد...میدونی چرا؟؟؟

"-𝘮𝘺 𝘩𝘰𝘳𝘯𝘺 𝘵𝘢𝘦𝘤𝘩𝘦𝘳-"Where stories live. Discover now