𝘱𝘢𝘳𝘵'10

966 109 38
                                    

کوکی آروم چشاشو باز کرد و به مرد چهارشونه ای که بغلش گرفته بود لبخند محوی زد

_صبح بخیر جناب کیم
و همینطور نگاه خیره تهیونگو روی صورتش حس میکرد و مطمئن بود الانه که ذوب شه
_یااااااااا....انقد بهم زول نزنننننن خجالت میکشممممم
÷از دیدنت سیر نمیشم
بعدشم جناب کیم چیه؟!!ددی....فهمیدی؟!
_برو بابا این لوس بازیا چیهههه ددیییی!!!
تهیونگ‌ روی کوکی نشست و دستاشو بالا داد و با یه دستش قفلشون کرد توهم...
_یااااا چیکار میکنیییی تهیونگاااا...
تهیونگ شروع کرد به قلقلک دادن پهلوهای کوکی
بعد از دقیقه ای با قیافه پوکر کوکی مواجه شد
_خیلی عذر میخوام جناب کیم
ولی من اصن قلقلکی نیستم:|
تهیونگ‌ "عیشی"زیر لب گفت و بلند شد

÷انقد جناب کیم جناب کیم نکن واسه من
_هوم‌ چشم‌ استاااااد
÷یاااااا ابهتمو خورد کردی
من ددیتم ددیییی
کوک بدون حرفی از اتاق خارج شد

___________________________________________

تهیونگ و کوک سمت دانشگاه و جیمین و یونگی سمت شرکت رفتن

*هوسوک*

با وارد شدن یونگی قدمامو سمتش هدایت کردم
لبخند ملیحی زدم

€بهتری؟
یونگی تعظیم کوتاهی کرد
+ممنون خوبم
تو خوبی؟
صورتت ورم کرده
نخوابیدی؟!!
€دیشب...یکم‌شب سختی بود واسم
نتونستم بخوابم
عام...چیزه
امشب بریم‌بیرون؟
+کجا؟دوتایی؟
هوسوک سرشو خواروند
نمیدونست چی بگه ک بتونه یونیگو با خودش ببره بیرون
و بتونه حداقل ساعاتی رو با پیشیِ کیوتش بگذرونه
€عام...ش..شام بریم‌ بیرون
دیروز حتما یکم دشوار بود برات
آب و هواتم عوض میشه
+موافقم بریم
و لبخند گربه ایشو تقدیم هوسوک کرد

جیمین همین طور که به سمت میزش میرفت به یونگی عی خیره شد که تو اعماقش غرق شده بود
با لبخند ناگهانی یونگی مواجه شد که به درِ دفتر هوسوک خیره شده

=همممم پس یونگی عاشق رئیسش شده!!!
یونگی به خودش اومد و با حرف جیمین لکنت گرفت
+یااااا....چی...میگی...من...من....
عاییییشششش...گوجووو جیمینااااا
جیمین نیشخندی زد و روی صندلی نشست
پیامکی از طرف یونگ دریافت کرد

*جیمینا...
خوشکلممممم...فداتشممممم^^
به کسی نگیاااااااااا
باشعععع؟؟
این پیشیه مظلوم ازت خواهش موکوله😿*

پیامک جیمین:
*شب میریم بیرون‌
همون رستورانی که غذاهای چینی داره
میشینم هرچقد دلم میخواد میخورم
بعدشم تو حساب میکنی
در غیر این صورت به تهیونگ‌میگم😈*

یونگی:
*عایییییششششسس نکبتتتتتت
امشب اولین قرارمه:///
فردا شب میبرمت رستوران*

جیمین:
*عاااااا یونگیاااااااا حاملت نکنههه😂💦*

*خفه شو جیمین*

___________________________________________

تهیونگ و کوک باهم وارد کلاس شدن
جونگ کوک نگاهای اطرافیانشو حس میکرد معذب شده بود...نشست و سرشو پایین انداخت
بقیه شروع کردن پچ پچ کردن
٪باهم رابطه دارن!!!
*من اینطور متوجه شدم کوک خونه استاد میمونه
-هرزشه؟!!!
و........

"-𝘮𝘺 𝘩𝘰𝘳𝘯𝘺 𝘵𝘢𝘦𝘤𝘩𝘦𝘳-"Donde viven las historias. Descúbrelo ahora