دورِهَمـےِ شُکُـلآتـے"31"

553 66 49
                                    

به لطف نامجون که قصدش از بین بردن همه اتفاقات و فراموش کردنشون بود دورهمی کوچیکی توی خونش راه انداخته بود...
هوسوک و تهیونگ نیم ساعتی میشد خونه نامجون رو دید میزدن و به به چه چهشون تمومی نداشت
سالن پذیرایی بزرگی که با 3تا پله به سمت پایین به کتابخونه کوچیکی ختم میشد و سمت راست کتابخونه میز مشروبی چیده بود که اونواع مشروب رو میتونستی پیدا کنید...(بچم خوشه😂🥂)
دیوار سمت چپ خونه کاملا از شیشه بود و فضای آرامش بخشی رو به آدم هدیه میداد
راه در ورودی به مکان سر پوشیده دایره ای ختم‌میشد که معمولا نامجون اینجا کتاب میخوند و خیلی شبا اینجا تنهایی میخوابید...
"ما راضیم دروازه سئولو ببینم کلشو ک هیچی🤣"

نامجون با سینی که دستش بود و جاماس شراب روی کاناپه تک نفره نشست و نگاهی به ساعت انداخت و گفت
_نزدیکه یازدهه...کجان این 3تا؟
تهیونگ درحالی که شماره کوک رو میگرفت گفت
_یه فروشگاه جدید تاسیس شده جیمین بردشون اونجا
با صدای زنگ در گوشیشو قطع کرد و نذاشت به بوق اولم برسه
نامجون سمت در رفت و با دیدن لباسایی که تن هر سه پسر بود از جلوی در عقب کشید و با قهقه نگاشون میکرد
نگاه هوسوک و تهیونگ سمت 3 پسر رفت و با دیدن لباساشون پهن زمین و کاناپه شدن
هر سه لباسایِ سرهمی عروسکی تنشون کرده بودن...با وجود کلاه و دم که  از نظر نویسنده کیوت ترینِ ممکنه:)
لباس یونگی به شکل گربه سفید و کرم،جونگکوک خرگوش صورتی و سفید و لباش جیمین به شکل جوجه ک به رنگ زرد خالص بود

نامجون درو بست و با خنده سمت دم لباس جیمین رفت و گرفتش و روبه تهیونگ گفت
_لنتییی اینا دم دراوردن
صدای قهقه شون کم کم خوابید و جیمین با ابهت گفت
_بستونه دیگه...خجالتم نمیکشن میخندن
اصن تقصیره منه خواستم کیوت بیایم به مهمونیتون

نگاه نامجون روی جیمین ثابت موند
این حجم از کیوتی رو ندیده بود و اگه به خودش بود همین الان این دوتیکه گوشت روی صورتش که اسمش لُپه رو از جاش بکنه و بزاره لای نون و نوش جان کنه
تهیونگ که متوجه نگاه محو نامجون شد دستشو روی میز شیشه ای گذاشت و چنبار بهش ضربه زد و گفت
_آقای کیم...اقای کیم نامجون به بخش مراقب قلب الان سکته میزنه
هوسوک پشت بندش گفت
_خوردی جیمینو که لنتییی شریک به این هولییی
نامجون به خودش اومد و گفت
_خفه شید
صدای قهقه همشون بلند شد  و جیمینی که با لپای قرمز به زمین خیره بود
بلند شد و اروم گفت
_سرویس بهداشتی کجاست؟
نامجون که فقط دنبال یه فرصت بود با این جوجه زرد تنها باشه بلند شد و گفت"بیا دنبالم"
از کلی پله بالا رفت و یکی باید جلوی دهن جیمین رو میگرفت مبادا پشه نره توش
_واااو...نامجوناااا...خونه خیلی قشنگی داری
روبه روی در ایستاد و بازش کرد و با لبخند گفت
_توعم لبای خیلی قشنگی داری
نامجون با یاداوری اینکه بالم لب نزده دستشو روی لبش گذاشت و طوری که به گوش نامجون برسه گفت
_لطفااااا منو نبوووس!!!
نامجون جا خورده نزدیک تر شد و صورتشو به صورت جیمین نزدیک کرد و زمزمه کرد
_نکنه الانم باید دستتو ببوسم؟(بوسان...یادتونه دیگه؟)

جیمین از کنار مردی که هیکلش دوبرابر خودش بود دوید و سمت دستشویی رفت...نامجون بازم با دیدن دم کوچیک پشت جیمین خنده ای کرد و درحالی که از پله ها پایین میرفت زمزمه کرد
_جوجه رنگی...امشب کارت تمومه!!!
(عررررررررر نویسنده جان میدهد برای ناممیننننننن)

........

چند دقیقه ای از صرف شام میگذشت
جونگکوک کلافه آروم و طوری ک بقیه نشنون روبه جیمین گفت
_خدا لعنتت کنه این چه لباسیه کردی تنم

جیمین درحالی که شکلاتش رو گاز میزد با منگی به کوک نگاه کرد و گفت
_لیاقت نداری خیلیم قشنگه
(موود نویسنده😂👆🏻)

جونگکون عصبی دادی زد
_احمققق دُمِش رفت تو کونمممم
برگشت و بوتش رو روبه روی صورت جیمین قرار داد و گفت
دُم بدبخت من دایره ای احمق

نگاه همشون به پوزیشن کوک ثابت موند و تهیونگی که لحظه شماریِ کونِ سفید خرگوششو می‌کرد
_یاااا..اینجوری نگاه نکنید

جیمین با بیخیالی گاز دیگه ای از شکلاتش زد و دم چسبیه کوک رو دراورد
_عااا...بله هواسم نبود یچیز دیگه باید بره تو کونت
مثل کوچولوی تهیونگ

جونگکوک با قیافه گوجه شده سمت جیمین برگشت و دم سفیدشو گرفت و وارد دهن جیمین کرد و گفت
_احمق...دهنت هیچ وقت چفت و بست نداشته
باید سیمان بگیرن این تورو

تهیونگ که دیگه تحمل دیدن این حجم از کیوتیِ کوک رو نداشت با بی حالی بلند شد و کتشو برداشت و روبه کوک گفت
_بریم؟
جونگکوک با تعجب پرسید
_کجا بریم؟
_تا صبح که نمیخوای خونه این بدبخت باشی؟
جونگکوک لباشو اویزون کرد و گفت
_جیمین شی پاشو بریم
جیمین و کوک درحالی که به همراه تهیونگ به سمت در میرفتن و مشغول گفتن"مرسی نامجونا...عالی بود...جبران میکنم و...."بودن
نامجون دُم جیمین رو گرفت و گفت
_تو جایی نمیری
تهیونگ نیشخندی زد و سرشو به علامت "تشکر"تکون داد
جیمین با تعجب سمت نامجون برگشت و خواست حرفی بزنه که بلافاصله نامجون کنار گوشش زمزمه کرد"اینا شب قراره تا صب همون بکنن همینجا بمون تهیونگ اینطور خواسته"
جیمین با لبخند شیطانی سمت کاناپه مثل یه پرنسس راه رفت و گفت
_جونگکوک خوش بگذره
جونگکوک خواست حرفی بزنه که تهیونگ هولش داد وادارش کرد از چهارچوب در رد شه
بعد از رفتن تهیونگ و کوک...یونگیم با هزار جور اشاره به هوسوکی که لش کرده بود فهموند وقتشه برن...

خونه رو سکوت برداشته بود...
جیمین بلند شد و با کلافگی سمت آشپزخونه رفت و روبه نامجون گفت
_کجا میتونم بخوابم؟
_طبقه بالا...انتهای سالن یه اتاق خوابه که درش سفیده
اونجا میتونی بخوابی

جیمین با شب بخیری سمت اتاق رفت و نامجون رو با فکرای شیطانیش تنها گذاشت....

                         ============
عررررررررر کیوتااااا دیدین اینارو؟🐱🐰🐥
پارت بعد اسمات؟😈
#فیفووووووو

"-𝘮𝘺 𝘩𝘰𝘳𝘯𝘺 𝘵𝘢𝘦𝘤𝘩𝘦𝘳-"Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang