÷همونطور که گفته بودم پروژه هارو امروز باید تحویل بدین!!!
منتظرم روی میز جئون بزارید
_استاد من؟؟؟
تهیونگ سرشو بالا گرفت و دستشو توی جیبش کرد
÷تکرار کنم؟؟
جونگ کوک سرشو پایین انداخت
_چشم رسیدگی میکنم به پروژه ها
بعد از تموم شدن کلاس همه مشغول جمع کردن وسایلاشون بودن ک صدای مدیر تو کلاس پیچید
٪جئون جونگ کوک برای تکمیل پرودنت امضای والدینت رو خواسته بودم چی شد؟!
_آقای مین...راستش...ببخشید یادم...رفته بود...ا..امروز بهشون میگم...
کم کم همه خارج شدن و جونگ کوک استرس رهاش نمیکرد نمیدونست زنگ بزنه به مادری که سالها ازش دوره یا نه...غرورش اجازه نمیداد...سرشو بین دستاش قرار داد و گوشی به دست فکر میکرد
÷ببینم نمیخوای بری خونه؟!
جونگ کوک تو اعماق فکر بود ک با صدای تهیونگ از جاش پرید و چشاش گرد شد...تهیونگ خنده ای کرد
÷بچه مگه روح دیدی!!!
_می..میرم
بلند شد و از کنار تهیونگ بدون گفتن حرفی رد شد...تهیونگ متوجه شد یچیزی شده ولی به خودش اجازه نمیداد ازش سوال بپرسه...بلاخره رابطه بینشون یه استاد و شاگردی بیش نبودن!!!
^^^^^^^^^^^^^^^^^
سر میز ناهار بودن که تهیونگ بلاخره به خودش جرعت داد و شروع کرد
÷یونگی...این دوستت جونگ کوک از خانوادش دوره؟!
+خانوادش؟تا جایی که یادمه...باباش 8 سالگی کوک مرد و مادرش ازدواج کرد..جونگ کوک تا 13سالگی پیش اونا زندگی میکرد ولی بخاطر برادد ناتنیش ازشون جدا شد و با مادر بزرگش زندگی کرد...
تهیونگ دستشو زیر چونش گذاشت و زمزمه کرد
÷پس برا همین بعد گفتن حرف آقای مین اون حالی شد...
+هوم؟؟؟
÷عااا...هیچی ممنون
....
در اتاق جونگکوک باز شد...جونگکوک با ترس از جاش پرید...با ترس آب گلوشو قورت داد
×ک...کی بهت گ...گفت بی...بیای ای..اینجا
سوکی با نیشخند وارد اتاقش شد و میتونست عرق روی تک ب تک سلول بدن کوکیو رو ببینه
*عاو...بجای خوش آمدگوییه؟؟!برادر بزرگترت اومده ببینت بیبی
×به من نگو بیبی
سوکی رفت جلو و چونه کوکیو محکم گرفت
*بیبی نمیخوای امشب پاهاتو برام باز کنی...؟پس کی موقعش میرسه هوم؟!!
کوکی بغضشو نشون نداد و با تمام قدرتش مرد روبه روشو پرت کرد رو زمین و سمت در دوید...بلافاصله سوکی پاشو گرفت و کشوندش سمت خودش بلند شد و دستشو دور کمر کوکی حلقه کرد و مثل همیشه کوکی اشکاش رو گونه هاش سرازیر شدن و مشتای کوچیکیش رو نثار سینه مرد روبه روش کرد
×ول..ولم کن...هق...خوا...هش میک..نم هق...ول..م...کننننن
جونگسوک که ترس کوکیو دید رهاش کرد...چند ساله برای بدست آوردن بدن جونگ کوک تلاش میکنه ولی کوکی کوتاه نمیاد...درسته یه آدم هَوَله ولی نمیخواد بزور با جونگکوک همچین کاریو کنه...میتونه دوسش داشته باشه؟!!!انگشت اشارشو سمت صورت کوکی گرفت
*اوکی...ولی یروزی خودت میای سمتم کوکی مطمئنم خودت خواستی اینجوری پیش برم
.......
چند روزی گذشته بود و جونگ کوک هنوز ترس حرفای سوکی تو مغزش بود و آرامش نداشت تصمیم گرفت به یونگی زنگ بزنه
×عا...یونگیا...میشه ببینیم همو؟!
+سلام کوکی...اره حتما چیزی شده صدات گرفته!!!
×یکم حالم خوب نیست گفتم پیش تو باشم بریم بار؟!
یونگی تعجبکرد با حرف کوک تا جایی که یادشه کوکی اهل بار و مشروب نبود!!!
+ال..البته
بعد از قطع کردن بلند شد
+ته هیونگ من با کوکی میرم بار
جیمین با اخم رفت جلوی کوکی
€بدووووون من؟!!!!
+آیییییش برو آماده شو
هردوشون آماده بودن که با دیدن تهیونگ و تیپی ک زده بود مات نگاهش کردن
÷چتونه مگه من آدم نیستم ؟!
هر سه شون ازخونه زدن بیرون...به بار رسیدن یونگی با دیدن کوک از ماشین پیاده شد و پرید بغلش متوجه شد کوک حالش از چیزیم که فکر میکرد بدتره تو بغلش فشارش داد...کوکی دستاشو روی شونه های یونگی گذاشت و از خودش جداش کرد
_خوبم...
بعد از نیمساعتی که کوکی بزور تحمل کرده بود اون فضای سنگینو بلند شد ...تو عالم مستی لبخندی زد و روبه بقیه گفت
_میرم هوا بخورم
هر سه با تعجب به کوکی خیره شدن...این کوکی که روبه روشون بود چشاش غم فراوونی رو نشون میداد...با بغض دور شد و جایی نشست که کسی نبود...تو تاریکی پاهاشو بغل کرده بود و سرشوبین پاهاش قرار داده بود ...هق هق میکرد...قطعا واسش سخته...تو اوج کودکی پدرشو از دست داده و شاهد ازدواج مادرش بود بعدشم که اون برادر هولش...عصبی بود ولی بیشتر ناراحت از اینکه تنهاس!!!
تو اعماق فکر بود که گرمیِ دستیو روی شونش حس کرد...سرشو برگردوند و با دیدن تهیونگ بغضش بیشتر شد...نتونست خودشو کنترل کنه و تو همون حالت اشک ریخت...تهیونگ سمتش رفت و به آغوش گرم گرفتش دستشو روی سرش گذاشت و نوازش میکرد
÷ششششش...پسر چیزی نیست تموم شد آروم باش...تنها نیستی که!!!!
جونگ کوک حس آرامش داشت حس خوبی نسبت به تهیونگ پیدا کرد و کنترل کاراش دست خودش نبود از بغل تهیونگ فاصله گرفت و دستاشو روی یقه مرد روبه روش گذاشت ...بلافاصله لباشو کوبوند رو لبای تهیونگ ولی هنوز آروم نشده بود و تو دهن تهیونگ هق هق میکرد...تهیونگ متعجب از این کار کوک چشاش گرد شد و تکون نخورد...شاید بانی با این کار آروم میشد...دستاشو روی شونه کوکی گذاشت و این آرامش رو با کوکی هدیه داد
(تهیونگ همکاری نکرد تو بوسه)
بعد از دقیقه ای کوکی خودشو تو بغل تهیونگ جا داد و چشاشو بست...تهیونگمتوجه شد کوکی خوابش برده بدون توجه به بقیه پسر رو بغلش کرد و از بار خارج شد!!!
به خونه خودش رسید و جونگ کوکیو روی تخت گذاشت...پتوی روشو مرتب کرد و ازرو تخت بلند شد...متوجه شد دستش کشیده شد و افتاد روی کوکی جونگ کوک چشاشو نیمه باز کرد...
_میشه نری؟!
بغض گلوش تمومی نداشت و این تهیونگم اذیت میکرد...هرکی بود جای تهیونگ قطعا ناراحت میشد..
تهیونگ کنارش خوابید و جونگکوک رو بغل کرد...دستشو روی سر و کمر پسر کشید با گذشت زمان خودشم خوابش برد....*جونگ کوک*
بدنمو کش و قوسی دادم که متوجه شدم دستای یکی دور کمرم حلقه شده ...با ترس چشامو باز کردم ولی با دیدن مرد روبه روم شکه شدم... استاد....باید میگفتم استاد!!!
سعی کردم خودمو جدا کنم ک سفت شدن دستاشو دور کمرم حس کردم بلند داد زدم
_یاااااااااااا...ولم کننننن
تهیونگ چشاشو باز کرد و با دیدن بانیه کیوتی توی بغلش لبخندی زد
÷بچههه...دیشب که بغلم کرده بودی و میگفتی نروووو باید میگفتم ولم کنننن!!!
جونگ کوک شکه شد از حرف تهیونگ چشاشو درشت کرد و به فکر فرو رفت کل اتفاقای دیشب مث یه فیلم از مغزش عبور کرد ...تازه یادش افتاد اولین بوسه عمرش رو دیشب با استاد بداخلاقش تجربه داده🤤
دستشو روی لبش گذاشت و سرشو عقب برد..
دستای تهیونگو رو جدا کرد و با عجله از خونه زد بیرون و سمت خونه خودش حرکت کرد...*کوکی*
یااااا....احممممق...خنگگگ...پسرهههه نفهمممممم چکار کردییییی...
دستشو رو قلبش گذاشت تپش قلبشو حس میکرد
چشاشو بست و صحنه دیشب رو یاداوری کرد و لبخند ریزی زد ...
یاااااا.....منننن دارم...به گندددددکاریم میخندممممم...
جونگ کوککککهههه نفهممممم....آیییییش
___________________________________________سیلاممممممم🙃
خب خب اولین بوسه تهکوک🤤
راضی بودین؟!!!
بلهههه دیگه از الان شروع شد😈
#فیفوووووو
KAMU SEDANG MEMBACA
"-𝘮𝘺 𝘩𝘰𝘳𝘯𝘺 𝘵𝘢𝘦𝘤𝘩𝘦𝘳-"
Fiksi Penggemar(کامل شده✔) همه چی از روزی شروع میشه که دانشجوی انتقالی جدید جئون جونگ کوک به دانشگاه میاد و از همون روز اول برای تهیونگ استادش دردسر بزرگی میشه... کمکماین دردسر تبدیل به عشق تهکوک و بعد نفرتی از جانب کوک به تهیونگ میشه.... •وضعیت:درحال آپ •کاپل...